۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

ذکر سرورنا و و اربابنا سلطان الفقها خمینی (لکن العلما) بخش دوم


پس طاغوت شیخ ما را به عراق و ترکیه و فرانسه تبعید کردی. زان سبب که بسیار پاپیولار بودی. و چون شیخنا به فرنگ رسیدی ناگاه موجی عظیم بیامد (و شیخنا در موج سواری ید طولا داشتی)، پس بر موج سوار گشتی و هرچه ابراهیم یزدی و شرکا برایش نوشتندی خواندی و بسیار حرفهای نمکین بزدی و شکر بسیار بخوردی. پس چون انقلاب همه چیز منقلب کردی شیخنا به ایران بازگشتی چون بازگشت سرطان پس از شیمی درمانی. و شیخ مایک والاس (خاتم المخبرین) گوید که شیخ به هنگام فرود طیاره در ایران بسیار احساساتی و سانتی مانتال و نوستالژیک بودی اما اصلا بروز ندادی که ملت را "رو" افزون نگردد و توهم نبرند که شیخ سوسول باشد.
پس چون شیخنا پای به طهران نهادی مستقیم به بهشت زهرا رفتی و آنجا استند آپ کمدی اجرا بکردی موفقیت آمیز. و خود را سوپر من و بتمن خواندی و توی دهان طاغوت و دولت و ملّت و امّت و عَمّت و... زدی. پس چون از طنازی فارغ گشتی عبا در بیاوردی و سرپایی چند نفری دار زدی. و اعدام را از اوجب واجبات و از شیر مادر حلال تر و مقوی تر خواندی. پس مریدان چون ویروس اچ.آی.وی در ملت بیافتادند و هر که دست راست از چپ خود تشخیص دادی و سواد خواندن داشتی و سبیل داشتی و ریش نداشتی (یا هیچکدام) را فی الفور اعدام کردندی دست جمعی. و فرزندانشان را در زندان تجاوز کردندی و همسرانشان را نیز، و قبر پدران نیز به ایشان نشان ندادندی، و از کرامت شیخ ما آنچه ایشان در نوجوانی پیشگویی کردی مو به مو واقع شدی. و خلق در عظمت این کرامت انگشت به دهان بماندند و هنوز انگشت به دهان بمانده اند. آقا در آر انگشتتو.
پس چون نظام اسلامی بر گردن مردم استوار گشتی شیخنا دریافتی که این نظام تشنه باشد و خون بسیار خواهد. پس ابتدا مجاهدین و ملی مذهبیون و فداییان را بخوردی. و شیخ جنتی روایت کند که بیلی که امام بر اینان زدی، قابیل بر فرق هابیل نزدی. پس چون اینان تمام گشتند آنقدر منطقه را انگولک بکردی و صادرات انقلاب به خاور میانه را آنقدر بالا ببردی تا شیخ صدام یزید تکریتی ( مدفوع الله علی قبره) به صادرات ایران حسد بردی و به مُلک حمله بردی. پس شیخ کودکان مدارس را کلید بهشت دادی به شرط شهادت. و ایشان را در دفاع از ملک روی مین و زیر تانک فرستادی و رهبر خواندی. و چون شهیدان صدام را از ملک بیرون راندند ملل جهان جمع گشتند و پاچه خواری بسیار بکردند که یا شیخ، گر جنگ تمام کنی تو را تمام غرامت جنگ بدهیم و دارایی بلوکه ایران آزاد کنیم و عذرخواهی رسمی کنیم و همسران خود به کنیزی تو بفرستیم. پس شیخنا فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را در تنبانم قرار دهید نیز جنگ تمام نکنم که هنوز چند جوان در ایران زنده باشند و نماز شهادت ایشان در کربلا بخوانیم. پس ملل جمع گشتند و خورشید در تنبان شیخ قرار دادند و آلتش بسوخت و آن چند جوان نیز شهید گشتند و شیخ حکم به آتش بس داد.
و شیخ اکبر (هاشم الریشیلیو) گوید که شیخنا در اواخر عمر بسیار پپه و پَرت گشتی و سواری بدادی شیرین. پس هر روز با سید علی نزد شیخ رفتمی و با هم شیخ سواری بکردیم و فتوای قتل سلمان رشدی و فریدون فرخزاد و برکناری منتظری و ... هرچه خواستیم بگرفتیم و بیامدیم.
و شیخ ما در شعر و شاعری بسیار چیره دست بود و او را دیوان اشعاری کلُفت بر جای مانده است:
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد             حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم      لب گرفتیم و من اکنون سیفلیس دار شدم
و او را از این گونه اشعار اروتیک بسیار باشد.
و گفت: برق و گاز و نفت و آب را مجانی کنیم. پس مریدی پرسید: یا شیخ! خرج اینها از کجا دهی؟ شیخ فرمود: جان و مال و ناموس ملت را که مجانی کردیم لکن خرجش در خواهد آمد.
و گفت: میزان رأی ملت است. و گفت: همه بگویند آری، من میگویم نه. مریدی پرسید: یا شیخ! پس میزان چه شد؟ امر کرد میزانی در آن فضول فرو کردند و در قبرش نیز.
و گفت: مجلس در رأس امور باشد. و گفت:  یا مجلسیون، غلط کردید و أین تذهبون. پس مریدان دیگر هیچ نگفتند و آب دهان نتوانستندی فرو دادی که بیضتین در گلوشان گیر کرده بودی.
و (در فرنگ) گفت: من هیچ نخواهم و چون انقلاب پیروز شود به قم روم و در حوزه بنشینم و درس دهم. پس چون دو سالی از انقلاب بگذشت شیخ بنی صدر (اول و الآخر المنتخبین) او را پرسید: یا شیخ! پس چرا نروی؟ و شیخنا در سکوت او را یواشکی از زیر عبا بیلاخ نشان دادی.
و گفت: اقتصاد مال خر است. و انجمن خران بدون مرز جمع گشتندی و این امر تکذیب کردندی. پس امام فرمود همه شان را به کار حکومت گمارند، در پست های کلیدی. و زان پس دیگر از خران صدایی برون نیامد. و گفت: ملت ما برای هندوانه انقلاب نکرده است. پس هرکه هندوانه خواستی او را هندوانه ای فرو کردندی، از عرض.
و گفت: "همه آزاد باشند که هرچه خواهند رأی دهند لکن به جمهوری اسلامی رأی دهند که بهتر باشد و هر که غیر از این رأی دهد مادر فاکر و عامل استکبار باشد". و بسیار پارادوکسیکال بودی.
و گفت: من کارگرم، تو کارگری، او کارگر است... پس مریدان نعره زدندی و گریبان چاک دادندی و گروهی هم زنار ببریدندی و حالها برفت. و او را گرامر و صرف و نحو بسیار قوی بودی.
و چون او را سن به خیلی برسید از مرض دیابت بمرد، از بس که نمک ریختی و شکر بخوردی. شیخ احمد جنتی (فاکریزیریداداشمانی) روایت کند که شیخنا هنگام مرگ گفت: مرا یک حسرت در زندگی باشد. آنکه هیچگاه خنده ملت ندیدمی و هرچه لطیفه گفتمی ملت شیون کردندی.
و چون  بمرد، هزار هزار نفر او را بدرقه کردندی و تابوت بردندی. و ناگاه تابوت واژگون شدی و شیخنا بیرون افتادی. پس چون ملت این حال بدیدند برای گرفتن تبرک هجوم بیاوردند و هر کس تکه ای از ایشان بکَند و با خود ببُرد. و سالِ پسین آلت مبارک ایشان در E-bay  به فروش رسید با قیمت عالی. شیخ حسن خمینی (گوگولی العلما) گوید:" فردای تشییع، امام را به خواب دیدم که در بهشت بر مسندی بنشسته بود و حکم بر اعدام عیسی بن مریم داده بود زانکه شرب خمر کرده بود. پس موسی پادرمیانی کردی اما شیخ او را جاسوس صهیونیسم خواندی و حکم اعدام بدادی. پس ابراهیم به شفاعت بیامد، و شیخ اورا حکم سنگسار بدادی زانکه دوبار زن خود به همسری حکام داده بود. پس آدم بیامد، و شیخ او را حکم سنگسار بداد به سبب زنای با محارم. پس شفاعت به محمد ببردند و او پادرمیانی کردی. شیخنا تا محمد را بدیدی فرمان حبس او بدادی و گفتی معلوم است که تو را ریگی به کفش باشد ورنَه با این مفسدین نپَری. در نهایت پروردگار عزّوجلّ این بلوا بدیدی و پایین آمدی تا غائله ختم کند. پس چون شیخنا خداوند را دیدی او را به فریاد زناکار و بی‌آبرو خواندی و گفتی تو اینجا چه شفاعت کنی که این شر را پسر حرامزاده و شرابخوار تو آغاز کرد". و شیخ حسن گوید که این خواب دنبال دار باشد و او هر هفته ادامه آن را ببیند اما هنوز به سرانجام نرسیده باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر