پس طاغوت شیخ ما را به عراق و ترکیه و فرانسه تبعید کردی.
زان سبب که بسیار پاپیولار بودی. و چون شیخنا به فرنگ رسیدی ناگاه موجی عظیم بیامد (و شیخنا در موج سواری ید طولا
داشتی)، پس بر موج سوار گشتی و هرچه ابراهیم یزدی و شرکا برایش نوشتندی خواندی و
بسیار حرفهای نمکین بزدی و شکر بسیار بخوردی. پس چون انقلاب همه چیز منقلب کردی
شیخنا به ایران بازگشتی چون بازگشت سرطان پس از شیمی درمانی. و شیخ مایک والاس
(خاتم المخبرین) گوید که شیخ به هنگام فرود طیاره در ایران بسیار احساساتی و سانتی
مانتال و نوستالژیک بودی اما اصلا بروز ندادی که ملت را "رو" افزون نگردد و توهم نبرند که شیخ سوسول باشد.
پس چون شیخنا پای به طهران نهادی مستقیم به بهشت زهرا رفتی
و آنجا استند آپ کمدی اجرا بکردی موفقیت آمیز. و خود را سوپر من و بتمن خواندی و
توی دهان طاغوت و دولت و ملّت و امّت و عَمّت و... زدی. پس چون از طنازی فارغ گشتی
عبا در بیاوردی و سرپایی چند نفری دار زدی. و اعدام را از اوجب واجبات و از شیر
مادر حلال تر و مقوی تر خواندی. پس مریدان چون ویروس اچ.آی.وی در ملت بیافتادند و
هر که دست راست از چپ خود تشخیص دادی و سواد خواندن داشتی و سبیل داشتی و ریش
نداشتی (یا هیچکدام) را فی الفور اعدام کردندی دست جمعی. و فرزندانشان را در زندان
تجاوز کردندی و همسرانشان را نیز، و قبر پدران نیز به ایشان نشان ندادندی، و از
کرامت شیخ ما آنچه ایشان در نوجوانی پیشگویی کردی مو به مو واقع شدی. و خلق در
عظمت این کرامت انگشت به دهان بماندند و هنوز انگشت به دهان بمانده اند. آقا در آر
انگشتتو.
پس چون نظام اسلامی بر گردن مردم استوار گشتی شیخنا دریافتی
که این نظام تشنه باشد و خون بسیار خواهد. پس ابتدا مجاهدین و ملی مذهبیون و
فداییان را بخوردی. و شیخ جنتی روایت کند که بیلی که امام بر اینان زدی، قابیل بر
فرق هابیل نزدی. پس چون اینان تمام گشتند آنقدر منطقه را انگولک بکردی و صادرات
انقلاب به خاور میانه را آنقدر بالا ببردی تا شیخ صدام یزید تکریتی ( مدفوع الله
علی قبره) به صادرات ایران حسد بردی و به مُلک حمله بردی. پس شیخ کودکان مدارس را
کلید بهشت دادی به شرط شهادت. و ایشان را در دفاع از ملک روی مین و زیر تانک
فرستادی و رهبر خواندی. و چون شهیدان صدام را از ملک بیرون راندند ملل جهان جمع
گشتند و پاچه خواری بسیار بکردند که یا شیخ، گر جنگ تمام کنی تو را تمام غرامت جنگ
بدهیم و دارایی بلوکه ایران آزاد کنیم و عذرخواهی رسمی کنیم و همسران خود به کنیزی
تو بفرستیم. پس شیخنا فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را در تنبانم قرار دهید نیز
جنگ تمام نکنم که هنوز چند جوان در ایران زنده باشند و نماز شهادت ایشان در کربلا
بخوانیم. پس ملل جمع گشتند و خورشید در تنبان شیخ قرار دادند و آلتش بسوخت و آن
چند جوان نیز شهید گشتند و شیخ حکم به آتش بس داد.
و شیخ اکبر (هاشم الریشیلیو) گوید که شیخنا در اواخر عمر
بسیار پپه و پَرت گشتی و سواری بدادی شیرین. پس هر روز با سید علی نزد شیخ رفتمی و
با هم شیخ سواری بکردیم و فتوای قتل سلمان رشدی و فریدون فرخزاد و برکناری منتظری
و ... هرچه خواستیم بگرفتیم و بیامدیم.
و شیخ ما در شعر و شاعری بسیار چیره دست بود و او را دیوان
اشعاری کلُفت بر جای مانده است:
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم لب گرفتیم و من اکنون سیفلیس دار شدم
و او را از این گونه اشعار اروتیک بسیار باشد.
و گفت: برق و گاز و نفت و آب را مجانی کنیم. پس مریدی
پرسید: یا شیخ! خرج اینها از کجا دهی؟ شیخ فرمود: جان و مال و ناموس ملت را که
مجانی کردیم لکن خرجش در خواهد آمد.
و گفت: میزان رأی ملت است. و گفت: همه بگویند آری، من
میگویم نه. مریدی پرسید: یا شیخ! پس میزان چه شد؟ امر کرد میزانی در آن فضول فرو
کردند و در قبرش نیز.
و گفت: مجلس در رأس امور باشد. و گفت: یا مجلسیون، غلط کردید و أین تذهبون. پس مریدان دیگر
هیچ نگفتند و آب دهان نتوانستندی فرو دادی که بیضتین در گلوشان گیر کرده بودی.
و (در فرنگ) گفت: من هیچ نخواهم و چون انقلاب پیروز شود به
قم روم و در حوزه بنشینم و درس دهم. پس چون دو سالی از انقلاب بگذشت شیخ بنی صدر
(اول و الآخر المنتخبین) او را پرسید: یا شیخ! پس چرا نروی؟ و شیخنا در سکوت او را
یواشکی از زیر عبا بیلاخ نشان دادی.
و گفت: اقتصاد مال خر است. و انجمن خران بدون مرز جمع
گشتندی و این امر تکذیب کردندی. پس امام فرمود همه شان را به کار حکومت گمارند، در
پست های کلیدی. و زان پس دیگر از خران صدایی برون نیامد. و گفت: ملت ما برای
هندوانه انقلاب نکرده است. پس هرکه هندوانه خواستی او را هندوانه ای فرو کردندی،
از عرض.
و گفت: "همه آزاد باشند که هرچه خواهند رأی دهند لکن به جمهوری
اسلامی رأی دهند که بهتر باشد و هر که غیر از این رأی دهد مادر فاکر و عامل
استکبار باشد". و بسیار
پارادوکسیکال بودی.
و گفت: من کارگرم، تو کارگری، او کارگر است... پس مریدان
نعره زدندی و گریبان چاک دادندی و گروهی هم زنار ببریدندی و حالها برفت. و او را
گرامر و صرف و نحو بسیار قوی بودی.
و چون او را سن به خیلی برسید از مرض دیابت بمرد، از بس که
نمک ریختی و شکر بخوردی. شیخ احمد جنتی (فاکریزیریداداشمانی) روایت کند که شیخنا هنگام
مرگ گفت: مرا یک حسرت در زندگی باشد. آنکه هیچگاه خنده ملت ندیدمی و هرچه لطیفه
گفتمی ملت شیون کردندی.
و چون بمرد، هزار
هزار نفر او را بدرقه کردندی و تابوت بردندی. و ناگاه تابوت واژگون شدی و شیخنا
بیرون افتادی. پس چون ملت این حال بدیدند برای گرفتن تبرک هجوم بیاوردند و هر کس
تکه ای از ایشان بکَند و با خود ببُرد. و سالِ پسین آلت مبارک ایشان در E-bay به فروش رسید با قیمت عالی. شیخ حسن خمینی
(گوگولی العلما) گوید:" فردای
تشییع، امام را به خواب دیدم که در بهشت بر مسندی بنشسته بود و حکم بر اعدام عیسی
بن مریم داده بود زانکه شرب خمر کرده بود. پس موسی پادرمیانی کردی اما شیخ او را
جاسوس صهیونیسم خواندی و حکم اعدام بدادی. پس ابراهیم به شفاعت بیامد، و شیخ اورا
حکم سنگسار بدادی زانکه دوبار زن خود به همسری حکام داده بود. پس آدم بیامد، و شیخ
او را حکم سنگسار بداد به سبب زنای با محارم. پس شفاعت به محمد ببردند و او
پادرمیانی کردی. شیخنا تا محمد را بدیدی فرمان حبس او بدادی و گفتی معلوم است که
تو را ریگی به کفش باشد ورنَه با این مفسدین نپَری. در نهایت پروردگار عزّوجلّ این
بلوا بدیدی و پایین آمدی تا غائله ختم کند. پس چون شیخنا خداوند را دیدی او را به
فریاد زناکار و بیآبرو خواندی و گفتی تو اینجا چه شفاعت کنی که این شر را پسر
حرامزاده و شرابخوار تو آغاز کرد". و شیخ حسن گوید که این خواب دنبال دار باشد و او هر هفته
ادامه آن را ببیند اما هنوز به سرانجام نرسیده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر