۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

ذکر مرشدنا و معلمنا مصباح (مه شکن الله) قتال المتفکرین




آن منتهای دانش، آن اشتباه فاحش، آن سالک جفاکش، آن پیرمرد ...ش، آن قاتل تساهل، آن دشمن تعامل، آن وسواس الخناس، آن از خواص نسناس، آن رهرو خط ولی، آن پای بوس سید علی، آن فالوس اهل هِیت*، آن معتاد مَستِر بِیت، آن فاجعه زیست محیطی، آن یزد را عظیم ترین سوتی، رییس موسسه امام خمینی بود و از مریدان دیک چِینی بود و نظریه پرداز اسلامِ خشن بود و نزد کفار چون بسم الله بر جن بود و کاربر اینترنت بود و افکارش مملو از شِت بود و در اوقات فراغت بسیار چت بود و شاهد باز در ابعاد وسیع بود و مفسر اسلام بطرز فجیع بود و عمود خیمه قم بود و گویند زیر عبایش دوتا سُم بود.
 شیخ محمد یزدی، (سایکو اسکیزوالله)، آن سوتی دیگر، که در خُردی با وی همبازی بودی گوید روزی مشغول لعب بودیم که توپ ما بر بالای درختی پشت دیوار همسایه فرو افتادی. و من هر چه با کله به دیوار کوفتمی دیوار خراب نشدی. پس شیخک ما دو بار توپ را امر کردی که از شاخ فرو آید. و چون توپ خیره سری کردی شیخک ما با فراست کودکان را امر کردی که خرمنی چوب و نفط آورند و پای دیوار ریزند. پس چون هیمه آماده گشت فرمان داد تا آتش زنند و زدند و دیوار و درخت و توپ و خانه و مالک خانه با همسر و فرزند و گاو و گوسفند بسوختندی. و شیخک ما ازین منظره قهقهه بزدی و خندیدی همچون بورونکا. و زان پس توپی را زهره بالای درخت و دیوار رفتن نبودی.
پس چون شیخ را سن به پانزده برسید نفوس یزد جمع گشتند و از برای نجات جان خود و محیط زیست وی را به حوزه فرستادندی. و چون به دروازه های نجف برسید هاتفی از غیب او را ندا دادی که: قل اعوذ برب الناس. و او ندا را التفات نکردی و به طریق خود ادامه دادی. و باز هاتف غیب اورا به همان کلام خواندی. و او باز التفات ننمودی. و آنقدر هاتف بخواندی و او ننمودی که هاتف خناق گرفتی و از صدا بیفتادی. آنگاه او هاتف را خطاب کردی که: اگر رب الناس نگفته بودی و رب الولی فقیه گفته بودی همانا اول بار تو را پاسخ همی دادم. و او را از این کلمه چندان نفرت بود که چون به ریاست موسسه برسید آن را از تمام کتب خط زدی و جایش ولی نوشتی.
و گویند چون شیخ به استادی رسیدی کلاس خصوصی گذاشتی از برای شاگردان پشت درهای بسته. و گویند شیخ را کمر درد مزمن بودی.
و گویند چون بلاد ایران را انقلاب منقلب نمودی خمینی کبیر (لکن العلما) شیخ ما را به موی زهار خویش هم حساب نکردی و او را در هیچ منصب راه ندادی. پس شیخ ما مترصد بنشست تا خمینی ریغ رحمت را سر کشیدی. پس شیخ ما سید علی (متکررالدشمن) را دعوت کردی و پای او ماچ مالی نمودی و جلسه بگذاشتندی به مدت سه روز، پشت درهای بسته. و مریدان گویند که اینان بیرون نیامدی جز برای نماز و غذا و غسل جنابت. پس از سه روز سید علی و مریدان به راه شدند. و یاران از سید علی پرسیدند که شیخ مصباح را چگونه دیدی؟ گفت: هر چه ما میدهیم، او میگیرد. و مریدان از شیخنا پرسیدند که سید علی را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما میگیریم او میدهد. و کس راز این سخنان در نیافت جز آنکه بالای 18 باشد.
و گفت: مردم را عقل نباشد. و گفت: مردم همواره اشتباه کنند. و گفت: مردم قیم خواهند. و گفت: مردم را به پشیزی حساب نیاورید. و هنوز او را حرف جدیدی جز تکرار همینها نباشد.
و گفت: در دانشگاههای غرب دانشجویان سکس دست جمعی برقرار کنند و گروهی دیگر فیلم گیرند. و مریدان گفتند: یا شیخ، این از کجا دانی؟ گفت ما یه فامیلی داریم که ماهواره داره. همانا در بیت او این بدیدم.
و گفت: سخن ولی فقیه سخن امام باشد. چون مخالفتی ندید گفت: سخن ولی فقیه سخن پیامبر باشد. و چون باز کسی جیک نزدی گفت: سخن ولی فقیه سخن خدا باشد. و باز چون سکوت همگان بدید گفت: ولی فقیه خدا باشد. باز سکوت دید. و نیک که بنگریست، جمعی دید دهانها دوخته و ماتحتها سپوخته. پس باز از رو نرفتی و گفتی: ولی فقیه خدا را از برای آزمایش بندگان خلق کرد... و هم اکنون جلد دوم قرآن در موسسه اش به فروش میرسد. ارزان.
و چون بمرد خدای را با او عداوتی عجیب بودی. پس او را شخصا به دست مالک جهنم سپردی و او پنج اجنه مهیب الهیکل برداشتی و شیخ را به اتاقی مخفی بردی تا مجازات کند. پشت درهای بسته.
*hate.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر