۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

ذکر سرورنا و و اربابنا سلطان الفقها خمینی (لکن العلما) پروردگار ثانی (بخش اول)



به تازگی کتابی به قلم ارنست همینگوی نویسنده پرآوازه آمریکایی به دستم رسید به نام"پیرمرد و ملا". این کتاب را همینگوی دو ماه پیش از خودکشی غم انگیزش به قلم تحریر درآورده و ظاهرا موفق به کسب مجوز چاپ از وزارت ارشاد ایالات متحده نشده است؛ ظاهراً به این بهانه که همینگوی در ماههای آخر عمر تعادل روانی نداشته و چاپ این کتاب تصویر او را خدشه دار خواهد کرد (قابل توجه عاشقان آزادی بیان آمریکایی و مداخله نظامی). این کتاب که مملو از خاطرات ملاقات همینگوی با امام (سیزدهم) در دوران تبعید در یکی از بارهای شانزه لیزه است (امام برای هدایت روشنفکران که آن زمان پاتوقشان پاریس بود با لباس مبدل هر شب به این بار میرفتند) دارای چنان نکات زیبا و عبرت آموزی بود که حیفم آمد با خوانندگان در این لذت شریک نشوم. اما پیش از آن، این کتاب من را به یاد تذکره ای زیبا از شیخ دلاک کازرونی در وصف امام انداخت که دیدم هَمَه باید از آن مستفیض شوند. پس لکن این تذکره را بخوانیم و در جلسات بعد کتاب پیرمرد و ملا را با هم تورق کنیم.

ذکر سرورنا و و اربابنا سلطان الفقها خمینی (لکن العلما) پروردگار ثانی

آن مرشد العالِمین، آن مقتدای زمین، آن عاشق راسپوتین، آن سول آف گاد به لاتین، آن بحر مواج اسلامی، آن دین و میهن را سونامی، آن ساربان هر اُشتر، آن راستگوی بی کنتور، آن قبلۀ آخوندین، آن منبرِ فاکِ دین، آن پیشوای ملکوتی، آن یهودای اسخریوطی، آن ولی امرِ مسلمین جهان، آن دلیلِ شرم زمین و زمان، آن اصل ناکافیِ کُلینی، روح الله الموسوی الخمینی، بنیانگزار جمهوری اسلامی بود و ویروس ناقل جنون دامی بود و ایجنت حضرت حق بود و در وعده هایش تق و لق بود و شقیقه و گوز را پیوند بود ومصباح و خامنه ای را پوزبند بود و شعار سربازِ روی مین بود و شیعه را امامِ سیزدهمین بود و عاقد حکومت و دین بود و سزای مخالفینش اعدام بود و سیاستش سه هوا بر یک بام بود و پاسخش به منتقدین دشنام بود و طاعون شهیدان گمنام بود و ولی فقیه با اختیارات تام بود و دشمن خونی عموسام بود و اسپانسرِ نعلین گام بود و میراثش بس بد فرجام بود. خفن.
 شیخ مهدوی کنی (لق لق العلما) گوید که چون أم الامام را موعد زایمان رسید، دو اختر از فلک  فرو افتادی (بعدها کاشف به عمل آمدی که این دو اختر بمب های هیروشیما و ناکازاکی بودی). و حضرت را پیشانی بسیار بلند بودی، آنقدر که از رحم مادر خارج نشدی و سزارین واجب گشتی. و چون طبیب اورا بیرون کشیدی ضربه ای بر ماتحت او زدی تا تنفس آغاز کند. و شیخنا از این ضربه سخت برنجیدی و در حال در صورت طبیب بادی سخت بدادی. و به برکت آن ضربه بر کفل مبارک، ید آن طبیب زان پس بیضا گشتی. و تا پایان عمر هر که بر شیخنا پس گردنی یا اردنگ زدی ید و رجل بیضا یافتی. تا آنجا که خلق از بلاد ماچین و فرنگ بیامدندی تا اردنگی نثار ماتحت مبارکش نمایند و بیضا رجعت کنند.
پس چون شیخنا را سن به پانزده رسید، از ترس فیض جویان به حوزه علمیه گریختی. پس دیری نبودی که آوازه کرامت او اقصای عالم را درنوردیدی و بزرگان کلیمی و نصرانی و گبر از برای آزمون به زیارت آمدندی و سه سوال مطرح نمودندی. شیخ محمد یزدی (سایکو اسکیزوالله) روایت کند که چون دانشمند نصرانی به حضور شیخنا مشرف گشت زمین ببوسید و گفت: یا شیخ، دو دوتا دانی چند شود؟ و شیخنا فرمود: لکن بسته به این باشد که ما را نیاز به چهار باشد یا پنج یا عدد دیگر. پس اگر ما رانیاز به چهار باشد که فبها.  لکن اگر ما را نیاز به پنج باشد گوییم که چهار بسیار خوب باشد و مارا با چهار مشگلی نباشد، اما ما را تعلق خاطری به پنج باشد و آنان که ما را دوست بدارند آزاد باشند که پنج را برگزینند. پس چون عده ای پنج برگزیدند و برخی چهار، لکن آنان که چهار برگزیدند را کفار خوانیم و از تیغ بگذرانیم و دخترانشان را تجاوز کنیم و زنانشان نیز، و پسرانشان نیز، و اهل بیت شان را در محبس بپوسانیم و حتی قبر پدر و مادر به آنان نشان ندهیم. پس چون سه دانشمندمشرک این پاسخ شنودند، دو سوال دیگر را خیر بگذشتند و کلاه برنداشته و پای برهنه به چاک زدندی.
پس چون شیخنا به میانسالی رسیدی (شیخنا شباب را اسکیپ* کردی)، لایحه انجمن های ولایتی به مجلس رفتی، و شیخ را از این لایحه بد کراهت آمدی زانکه مادر بچه ها را حق رأی دادی. پس چون امام کولی بازی دربیاوردی و گیس و محاسن بکندی، طاغوت زمان چند نفر فرستادی و اورا تا خوردی تپاندندی، و چون قصد هلاک او کردند شیخ شریعتمداری (مظلومٌ فی الرژیمین) حکم به اجتهاد او دادی، حال آنکه شیخنا فرق "پوپ" از "شِت" ندانستی. پس امام از آن تاریخ کینه ای سخت از شیخ شریعتمداری بر دل گرفتی زانکه شهادت از وی دریغ کرده بودی. و از اینجا بودی که شیخ ما در عالم سیاست ناگه اِکس ترکاندی و در بلاد ایران شهرۀِ عام و داریوشِ خاص گشتی....
پایان بخش اول


*skip

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر