۱۳۹۳ شهریور ۲۷, پنجشنبه

سخنی با نوجوانان

 اگر تاریخ پیشرفت و تکنولوژی انسان را به قطارهای شهر بازی تشبیه کنیم، در حال حاضر ما در یکی از مراحل "یوووووهوووووووووهوووووو!" به سر میبریم. بگذارید توضیح بدهم.
اگر میبینید پدربزرگ و مادربزرگتان با تکنولوژی هیچ میانه ای ندارند و حتی مدیریت کنترل از راه دور تلویزیون برایشان سخت است، یا پدر و مادرتان تا این اندازه سرگردان هستند و از هر کاری که میخواهید بکنید، هر بازی کامپیوتری که میخواهید بخرید، و هر نوع جدید موسیقی که میخواهید گوش بدهید وحشت دارند، دلیلش این است که در مجموع طول تاریخ جهان، به اندازه 50 سال عمر آنها تحولات تکنولوژیک اتفاق نیافتاده. بنده زمانی را یادم هست که ما نامه مینوشتیم. با خودکار. تلفن خانگی نداشتیم و دوستی در اروپا داشتیم که دو ماه طول میکشید تا نامه هایمان برود و برگردد. (نامه همان ایمیلی است که مانیتور دورش نباشد). بعد تلفن زیاد شد. معمولا یک دانه بود در خانه. توی اتاق هال یا پذیرایی، یا حتی در چند اتاق ولی اوایل فقط با یک خط تلفن. جان؟ یک خط تلفن چیست؟ توضیح میدهم. یعنی وقتی از اتاقتان داشتید با دوست پسر یا دخترتان حرف میزدید، مادرتان از آن اتاق گوشی را برمیداشت و شروع میکرد شماره گرفتن! بعد شما باید داد میزدید "ماماااااااان گوشی رو بذاااار! دارم حرف میزنننم" بعد مامانتان شاکی میشد و پشت تلفن جلوی دوست پسر/ دخترتان شروع میکرد بحث کردن که این چه طرز حرف زدن است و ....خلاصه اصن یه وضی. خانواده های زیادی سر این موضوع از هم پاشیدند. یاد و خاطره شان گرامی. این را هم بگویم که در زمان ما از دید خانواده ها فقط پسرها دوست دختر داشتند، دخترها دوست پسر نداشتند، حتی اگر داشتند. 
بازی کامپیوتری در زمان کودکی ما آتاری بود و کمی بعد تر میکروجنیوس یا نینتندو. آتاری یک بازی داشت که توی آن یک خط کوچک عمودی سمت راست تصویر بود، یک خط کوچک سمت چپ. بعد یک توپ بینشان رد و بدل میشد و اینها باید از دیواره تصویر سمت خودشان دفاع میکردند. هیجان مفرط بود آقا. هیجان. بسیاری از والدین به خشونت این بازی و تاثیر آن بر کودکان اعتراض کردند. من یادم نمیرود، پسر دایی ام تحت تاثیر این بازی تا 10 سالگی با کله میدوید سمت هر دیواری که یک نفر جلویش ایستاده بود. 
فکر کنید در آن اوضاع و احوال، اینترنت سر و کله اش پیدا شد. نه این اینترنت مخوف الان. دو تا رکاب دوچرخه بود که به کیس کامپیوتر وصل میشد و شما باید پشت میزتان هی رکاب میزدید تا اینترنت از کار نیافتد. (این بخش نیاز به تایید دارد). زمان ما اینترنت شما تمام میشد. بله تمام میشد. بعد باید میرفتید بازار و روی یک کارت چند ساعت اینترنت میخریدید. وقتی روی صفحه ای کلیک میکردید میتوانستید بروید شام بخورید و برگردید تا صفحه باز شود. بعد در عرض چند سال، اینترنت این چیزی شد که الان هست. الان از آن سوی دنیا در عرض چند ثانیه با یکی این طرف دنیا بصورت تصویری صحبت میکنید. متوجه هستید؟ تصویری. از آن چیزهایی که در کتابهای ایزاک آسیموف بود! پدر و مادر شما دارند در دنیایی زندگی میکنند که وقتی بچه بودند در کتابهای علمی تخیلی خوانده بودند. وقتی میگویم اگر تاریخ پیشرفت و تکنولوژی انسان را به قطارهای شهر بازی تشبیه کنیم، در حال حاضر ما در یک از مراحل "هوووووووووهوووووو" به سر میبریم، یعنی زمانی که یک سربالایی بزرگ (تاریخ بشر تا قرن بیستم) را پشت سر گذاشته ایم و توی یک سرازیری افتاده ایم و داریم از شدت سرعت جیغ میزنیم. پدر و مادر و پدربزرگ و مادر بزرگ شما الان در چنان وضعیتی قرار دارند. دور و برشان اینقدر همه چیز به سرعت دارد عوض میشود که صورت آنها در حالت جیغ دائمی قرار دارد. کمی درکشان کنید. برایشان چیزها را توضیح بدهید. هیچ نسلی در تاریخ تا این اندازه از نسل بعدی خودش فاصله نداشته. گناه دارند بخدا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر