۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

قمشه ای در 5 دقیقه، یا: وراجی می‌کنم پس هستم


امروز سیاست در کار نیست. از آنجا که مناعت طبع بالایی دارم، تصمیم گرفتم از 25 بهمن و ترکیدن حباب دوستان متوهم کلمه و جرس چیزی نگویم. سطح شعور و عزت نفسم بالاتر از این حرفهاست که افتاده را پای بزنم و حال که این دوستان ضایع شده اند من هم برایشان کرکری بخوانم.... نه آقا هرچی حساب میکنم می‌بینم شعور و عزت نفسم آنقدرها هم بالا نیست. پس بگیر که اومد.... نه. نباید درباره این آبروریزی حرفی بزنیم. آخه ما هر حرفی بزنیم، جنبش قربونش برم تضعیف میشه.میگه:
نه چو سینا و نگو زین پس که اکبری خیار کاشته.

برین خدارو شکر کنین این حسین بازجو میخونه مطالبو. وگرنه دارم براتون. دارم کلفت 
کلفت...

وراجی می‌کنم پس هستم

چی می‌گفتم؟ آها. امروز از سیاست حرفی نمیزنیم. به تازگی شاگردانم خیلی شکایت می‌کنن از اینکه انگیزههاشون رو از دست دادن. دچار روزمرّگی شدن. گفتم که در یکی از این جلسات درباره این موضوع صحبت کنم. مشکل این دوستان، کمبود معنویت در زندگی روزمره است. معنویت در زندگی خیلی حیاتیه. اگر زندگی رو به قرمه سبزی تشبیه کنیم، معنویت به لوبیا میماند... نه، مال نشد، بذار ببینم.... اگر زندگی را به کباب کوبیده تشبیه کنیم، معنویت مثل سماق روی این کبابه. با مراجعه به روایات و آیات، نقش این سماق زندگی رو می‌تونیم بهتر لمس کنیم. اونجا که فکر کنم در سوره مورچه خوار، آیه273- میگه:
"و انزلنا السماق".
این سماق چیه؟ این سماق همون سماق معنویته. میگه: 

آن چه دپرس را کند بس سردماغ 
این سماق است این سماق است این سماق

سماق رو کجا به ما میدن؟ توی کبابی. کبابی کجاست؟ کبابی اونجاست که دل هست. جگر و قلوه هم داره معمولا. هرجا که دلت باشه، همونجا کبابیه، حالا خانقاه، کلیسا، سینوگاگ یا مسجد فرقی نمی‌کنه. اینها همه کبابین. غذای روح میدن به آدم. استیون سیگال میگه:
 The restaurant is very good.
این رستوران یا کبابی چکار می‌کنه؟ راهت رو مشخص می‌کنه. راه کدومه؟ راه همون کبابه، بسته به ذاتت راه زیاد داریم. کوبیده، چنجه، شیشلیک، دنده. ضعف رفتی؟ باید هم بری. این اول راهته. نیاز رو حس کردی. میگه:
دوش وقت سحر از ضعف نجاتم دادند
واندران ظلمت شب شیشلیک نابم دادند
این شیشلیک رو بعضی ها فکر میکنند همون شیشلیکه که توی رستوران میخوریم. ما هم همینو میگیم. حقیقتش حال کل کل و بحث نداریم. حالا این شیشلیک از کجا اومده؟ یهو روی سیخ سبز شده؟ نه این یه روز یه گاوی بوده برای خودش. میگه:

ماااااااااااااااااااا برین "در"            نه پی حشمت و جاه آمده ایم 
در پی یونجه در اینجا به پناه آمده‌ایم
این "در"، همون در کشتارگاه رو می‌گه. این گاوها هم، همون عرفای پیشین هستند. اونها که قربانی شدن تا چراغ و شیشلیک آیندگان بشن. اونها از علف معرفت نشخوار کردن. اگر بخوای شیشلیک آیندگان بشی باید علف معرفت نشخوار کنی. اولین بار این واژه علف عرفت رو شمس البهائم برازجانی در کتاب "Eat the Grass" به کار می‌‌بره. این برازجان مأوای بسیاری از رهروان طریقت بوده. میگه:
امشو شوشه لیپک لیلیلونه
امشو شوشه یارم برازجونه
 این یه بیت خیلی رمز داره. همین "لیپک لیلیلونه" به اندازه یه کتاب حرف داره برای آدم. ولی الان وقتش نیست. بعدا می‌گم. حالا این گاو رو کی می‌‌‌کشه؟ قصاب باشی. قصاب باشی، در حقیقت مرشد و مراد اون گاوها یا همون عرفای قدیمه. شاید یکی بگه خوب این که اینها رو می‌کشه! پاسخ اینه که بله. می‌کُشه. ولی می‌کُشه تا نیست شدن رو یادشون بده. چون خاک شدی پاک شدی. بین این کشتن تا اون کشتن تفاوت زیاده. یکیش قتله یکیش عروجه. ایرج میرزا میگه:
بچه در قنداق و آخوند در وطن
هردو می رینند اما این کجا و آن کجا
بین این دوتا خیلی فرق هست. خوب، حالا این گاو هم کشته شد و گوشتش هم جدا شد. سیر سلوک گوشت طریقت به شیشلیک معرفت چه مراحلی داره؟ راه راه سختیه. هرکسی نمیتونه توش قدم بزنه. اول از همه کارد تیز می‌خواد، این کارد تیز، همون علمه. هرکسی آمادگیشو نداره. میتونی باهاش به شیشلیک معرفت برسی، می‌تونی باهاش دستت رو ببری. دانیل استیل می‌گه:
A knife is like a penis, it can provide pleasure, or do horrible things.
این چاقو می‌تونه خطرناک باشه. قلب عارف رو می‌تونه هدف قرار بده. ولی اگر از علف معرفت نشخوار کرده باشی، اینجا می‌تونی کارد تیز رو دستت بگیری. یه راسته از گوشت معرفت جدا می‌کنی، که بهترین بخش گوشته. استخوان هم نداشته باشه. میگه:
ای برادر تو همه خوشمزه‌ای
یکصدو پنجاه کیلو راسته‌ای
این راسته که جدا شد. دیگه چاقو رو میگذاری کنار. دیگه بعد از این فوت و فن کار رو هر کسی نمی‌دونه. استاد کار کیه؟ استاد اون کباب پزه. کباب‌پز پیر طریقته. گوشت طریقت رو توی ادویه عشق میخوابونه. ادویه عشق تنده، مثل خشم پروردگار، شوره، مثل اشگ‌های سالک، اگه خالی بخوریش یه مزه‌ای هم ته زبون میاره که جالب نیست. بعد این گوشت طریقت که الان یه مدت با ادویه عشق همنشین بوده رو میذاره روی آتش. الکس فارتِن لارجِن میگه:
Ich wil nor dich
این آتش، آتش شور و تجربه است. گوشت طریقت و عشق باید خوب روی این آتش بمونه تا کباب بشه. چربی‌های اضافیش بره، خالص بشه. خالص که شد، برش میداری، یه مقدار از اون سماق معنویت روش میریزی و نوش جان می‌کنی. یه بطر شراب عشق یا یه بست تریاک خلوص هم کنارش باشه، دیگه اون شب، شب معراجته. میگه:
امشب چه شبیست، شب مراد است امشب.
که مراد از این مراد همون مراد و مرشده. داره میگه بشینیم با مرادمون چه حالی بکنیم امشب.  
خوب عزیزان. به من دارن اشاره می‌کنند که وقتمون دیگه تموم شده. امیدوارم این جلسه تونسته باشه کمی شما رو به قدم زدن در وادی معرفت نزدیک تر بکنه. من فرداشب در دانشگاه اسکلونیای کانادا هم یک جلسه دیگه دارم. ولی نگران نباشید. این جدایی ما، دائمی نیست. جدایی‌های فیزیکی همشون موقّته. آرنولد شوالزنگول میگه:
I’ll be back baby.
نشخوار عرفانیتون برقرار. سالک و سرافراز باشید.
والسلام علی من التبعی ولاغیر

۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

گور بابای اوباما





راه‌های همزیستی مسالمت آمیز با جمهوری اسلامی:

در دوران بغرنجی به سر می‌بریم. فعالان بین اصلاح کردن و مماشات با جمهوری اسلامی از این سو و سرنگونی و نابودی آن از آن سو بر سر دوراهی گیر کرده اند. جمهوری اسلامی هم که نگراااااااااان، به بیضه اسلامش هم نیست.
بسیاری ‌از دوستان از من می‌پرسند: سیاوش، به نظر تو چرا دماغت اینقدر پَخ است؟ و من پاسخی ندارم. اما وقتی می‌پرسند این اصلاح طلبان طرفدار مماشات چه فکری می‌کنند؟ جواب می‌دهم: این بروبچ فکر میکنند شاید یک روز خامنه ای از خواب بیدار شود و پسرش را صدا بزند و بگوید: مژتبی جان، بابا. هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم که این راه ما عاقبت خوژی نخواهد داژت. از امروز انتخابات، زندانیان، زَران فتنه، زاخت فیلم، خانه زینما، مغز ما، اموال ما، ماهی، تریبون، ارز، ژُربِ خَمر، دانژگاه، فعالیت نژریات، نژر کتاب، روابط نامژروع، وَرزِژ، ژیژَکی بَزتن، ژورِژ ژَبانه، ژُر ژُر ژاژیدن در ژریعت، کُژتن ژپژ ژپژ کژ ژژ پا، همه و همه آزاد باید باژد.
شاید هم منتظرند این بابا ریغ رحمت ایزدی را بنوشد و سران سپاه از همه اموال و کشور دست بشویند و بروند دَدَر. واللهُ هَم لا اعلم. پرسیدم. خودش گفت. باری تصمیم گرفتم که این بار برای این دوستان مخالف تحریم و هرنوع مداخله خارجی و برای طرفداران صلح و صفا (صفا با بوسیدن دست آقا اشتباه نشود) و غنی سازیِ معقول و اصلاح رژیم، راه‌های تغییر ماهیت رژیم به مرور و بدون هیچ هزینه مادی و معنوی را شناسایی و افشا کنم. حالا باز عده‌ای می‌گویند سیاوش جان! باز که داری به خودی‌ها می‌زنی، فکر سوءاستفاده ها هم باش داش! در پاسخ باید بگویم که: نه داش، دیگر درسم را یاد گرفته ام، آدم عاقل از یک ریسمان سیاه و سفید دوبار ته چاه نمی‌رود. علی ای حال ببینید این راه‌ها به کارتان می‌آید یا نه:
1-    خوراندن مغز دو جوان به خامنه‌ای، هر شب.
2-    تعریف از کارگردانی فرج الله سلحشور (فرج آقا) در سریال یوسف پیامبر.
3-    ماساژ دادن فیروز آبادی با روغن نارگیل، هفته‌ای یک بار.
4-    پاک کردن دماغ جنتی پس از هر خطبه (فین اختیاریست).
5-    آموزش تفاوت یارانه و رایانه به صدیقی.
6-    بازی پانتومیم با احمد خاتمی.
7-    بوسیدن صورت احمدی نژاد.
8-    جمع آوری و نشر سرمقاله‌های کیهان.
9-    نشستن پای بساط تریاک با رحیم پور ازغدی.
10-  پیشنماز شدن جلوی مصباح یزدی.
11-  جوریدن* ریش رادان.
خیلی شرم آور بود؟ رویتان نمی‌شود نه؟ خب واقعا بهتر است به جای این اعمال ننگین، آدم برود این کارها را بکند که هم آبروریزیشان کمتر است هم جذابیتشان بیشتر:
اعمال ناننگین(!) و مفرّح جایگزین:

1-    تیز دادن در آسانسور پیش از سوار شدن چهار نفر دیگر.
2-    برهنه کردن فیروز آبادی، ضربه زدن با کف دست و تماشای امواج ایجاد شده.
3-    رمزشکنی جملات جنتی (با این شروع کنید: یه فه هکری به کهن).
4-    کشیدن ماریجوانا با قرائتی.
5-    شیاف فلفل قرمز به احمد خاتمی و تماشای اثرات آن.
6-    وادار کردن صدیقی به گفتنِ: شیش سیخ جیگر، سیخی شیش زار.
7-    بحث انتقادی با مجاهدین.
8-    خوراندن مسهل به فیروزآبادی و قفل کردن درب دستشویی.
9-    آموزش درجات نظامی به 75000 سردار سپاه.
10-   مجبور کردن حسین شریعتمداری، رحیم مشایی و مصباح به اجرای ویدئو کلیپِ سوسن خانم.
امیدوارم اینها افاقه کند. جداً عرض می‌کنم.

گوربابای اوباما

آخر خوادر من، (خواهر+برادر. برای صحبت با مخاطب ناشناخته. کپی رایت سیاوش صفوی 2012) نه تحریم، نه حمله، نه مداخله، مردم هم که زیر چکمه، نکند منتظر خاله ریزه و قاشق سحرآمیزش هستید؟ اِه، جداً؟ مگر نشنیدید؟ خاله ریزه و باندش را که به جرم رمالی، راه اندازی خانه فساد، استعمال و فروش مواد مخدر، راه اندازی سایت‌های پورن، جاسوسی برای اسرائیل، همکاری مجاهدین، مجاهدت با همکارین، اخلال در نظم عمومی، ایجاد ترافیک، اقدام علیه امنیت ملی، ملیت علیه اقدام امنیتی، زورگیری، فروش باربی، نشر اکاذیب، شیطان پرستی، لواط، زنا، زنا با لوطیان، لواط با زانیان و تلاش برای براندازی نظام دستگیر و محاکمه کردند و در تمامی موارد اتهام ایشان را محکوم شناخته همه را به 16 بار اعدام با اعمال شاقه محکوم کردند. اعدام با اعمال شاقه چیست؟ جانم برایت بگوید که، اعدام با اعمال شاقه به این صورت است که شما به اعدام محکوم میشوید، بعد شما را در یک اتاق می‌برند و از ماهواره مصاحبه فعالین حقوق بشر ایرانی آنسوی آبها را به شما نشان می‌دهند که هی می‌گویند خود شما که فردا قرار است دار فانی را وداع شوید مخالف هرگونه دخالت خارجیها برای تغییر وضعیت و نجاتتان هستید. و مردم هم در خیابان اگر شعاری داده‌اند، در حقیقت نداده‌اند، یا اگر هم داده‌اند(اینقدر چیپ نباش خواننده عزیز!) آن شعاری که اینها می‌گویند داده‌اند (اوباما، اوباما، یا با اونا یا با ما = این با ما، اون با ما، گوربابای اوباما). بعد هم به مدت 24 ساعت بازجوها می‌نشینند و به قیافه شما پس از شنیدن این مصاحبه‌ها می‌خندند. ولی درست میشه. از شما که گذشت. شاید نفر بعدی.

والسلام علی من التبعی و لاغیر.


*جوریدن: جُستن و کشتن شپش.

۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

هی سکسی لیدی، یا شفاف سازی سیاسی با یک عکس



جمله اول: این طفلکی, محصول بازار مشترکِ ستاره تراشی عوام الناس ندید بدیدما, گنده گوزی جوجه فسقل هنرپیشه‌ی بی ظرفیت مملکت ما و البته فضای خفقان آور افراط کاری های القاعده ای و طالبانی متولیان ماست. (احمد پورنجاتی در مطلبِ: گلشیفته، القاعده و بادهای نُت بالا)
جمله دوم: از همان روزی که، خاله سوسکه با مینی ژوپ خودش، پا تو این شهر گذاشت، دیگه یک دل توی این دیار پیدا نمیشه. (خرس رمال، شهر قصه، شادروان بیژن مفید)
چه ربطی داشتند اینها؟ دو دقیقه جگر گاز بزنید شاید تونستم ارتباطشونو توضیح بدم. آقا حواس ما رو پرت نکن بگذار حرفم را بزنم.

گلدن گلوبز(Golden Globes)
همه چیز با گلدن گلوبز (گوی های طلایی) شروع شد. اصغر برو بالا، اصغر چاکریم و غیره. هنوز داشتیم این غرور ملیِ به زعم دوستان کاملا بازسازی شده را تنمان می‌کردیم و جلوی آینه اینور آنور می‌کردیم که خبر رسید گلشیفته جان گلدن گلوب هایش را ریخته بیرون. فریادهای “وا اسلاما، وا جامعه آ، وا خانه سینماآ(!)، وازندانیانا، وا بی موقعا” از این سو، و “واساختارشکنیا، وامبارزا، و وادختر شجاعا” بود که از آن سو بلند شد. یک سری فریاد هم بود که بین آنهمه شلوغی مفهوم نبود ولی به جان خودم یک فریاد “وا فیروزآبادیا زنده بمانیا” و یک فریاد “وا از شهرام همایونا نخوریا” هم شنیدم آن وسط. دکترسکویی بود غلط نکنم. یک بابایی هم آن وسط گفت ایشون لخت نیست، شما چشماتون مریضه؛ که ما رو به یاد داستان لباس جدید پادشاه انداخت.

خلاصه که محشَری (و حَشَری) برپا شد بیا و ببین. فعالین اتمسفر نوردِ همیشه در صحنه از یک سو این گروهشان وی را نایب برحق رهبران و نماد و مانکن جنبش سبز اعلام کردند و گروهی ایشان را دختری پیشرو، ساختار شکن و بسیار بزرگ (در حد فیل یا حتی برونتوسوروس) خواندند. گروهی دیگر شدیدا تحت تأثیر شجاعت ایشان در آن استودیوی خطرناک در قلب اروپای وحشی و خشن قرار گرفتند و ایستادگی ایشان در برابر شعارها و دیسلایک ها و آنفرندهای فیس بوکی را تحسین و تمجید کردند.
 در این بین “جمعیت هُلو شناسان بدون مرز” ضمن تقدیر از اعتماد به نفس ایشان در نشان دادن بدن نه چندان سکسی و در اصطلاح زیبایی شناسی “نادافیانه” خود، از ناامیدی خود نیز پرده برداشتند. در مصاحبه‌ای که با آقای “سکسیست کافر”، سخنگوی این جریان داشتیم ایشان ضمن تقدیر از این عمل، با ابراز سرخوردگی اظهار داشتند که:
.We were expecting golden globes, but they were hardly bigger than ping pong balls
ترجمه: خیلی کوچولو بودن که!
وی در ادامه خواستار تشکیل کمیته‌ای کارشناسی (به ریاست خود) برای بررسی جذابیت فیزیکی خانم‌ها پیش از گرفتن چنین عکس‌هایی شد.
و اما از آن سو. اول از همه فریاد های از ‌پیش پیش‌بینی شده توسط تریبون‌های شناخته شده بود (البته اصولا پیش بینی از پیش انجام میشه وگرنه پس بینی کار شاخی نیست). تریبون‌هایی مانند کیهان، رجا، خوف، پارس و هاپ هاپ. یک سری فریاد هم از احلاقی (مکسر، حلق) درآمد که چندان انتظارش نمیرفت، مثلا برخی فعالین آزادی خواه داخل یا خارج از کشور.
حرفهای اینها از این قبیل بود که: ای تف. شرم بر این که در چنین شرایطی که برادران و خواهران ما در بند ظالمان هستند عکس وقیحانه گرفته. تیز در ریش هر ایرانی که با این بدبختی‌های هموطنانش آب خوش از گلوش میره پایین و ۲۴ ساعته پای فیس بوک فعالیت سیاسی نمیکنه. ای آروغ تو صورت هر ایرانی که.(اَاااه.آقا داریم غذا می‌خوریما. مرده شور اون دایره واژگانت رو ببرن). یا اینکه: الان نه جاش بود نه وقتش. جامعه نمیتونه بپذیره. کاش ایشون صبر می‌کردند، فیلم فرهادی کارش رو بکنه، خانه سینما باز بشه، فرج الله سلحشورِ سناریو دزد بمیره (راستی این فرج الله هم اسم جالبیه ها، دقت کردین؟ یکی اسدالله میشه، یکی یدالله میشه، یکی هم عبدالله میشه، به این بابا هم از خدا همینش رسیده دیگه. چه میشه کرد.)، دو نسل عوض بشه، یه ۶۰ سالی بگذره و جامعه آماده بشه، بعد. 

آخه 60 سال دیگه که این عزیز 85 سالش میشه. کدوم مازوخیستی می‌خواد عکس‌های عریان هنری از ۸۵ سالگی یک نفر دیگه رو ببینه؟ کدوم آدم مریضی از چنین عکسی لذت می‌بره؟ (ولی صبر کن ببینم، حالا که فکر می‌کنم به نظرم بد نباشه ها. مامان بزرگ، اون لباساتو آروم آروم دربیار ببینم. یک غم خاصی هم تو نگاهت بِده، ای وای بر من!)
اهـــــــوم، کجا بودیم؟ آها. داشتم کماکان سعی می‌کردم اون دو تا جمله رو به هم پیوند بدم.
خلاصه، در ادامه همین سخنان تند در مخالفت و موافقت با حرکت این هنرمند مکرمه، این برادر مسبوق به اصولگرایی و اصلاح طلب سابق و نامشخص کنونی، استاد پورنجاتی افاضاتی داشتن که برای من جالب بود. چون ایشون که دیگه از اون اساکل (مکسر اسکل) اینترنتی و فیس بوکی نیست که آدم لُپشو بِکشه و رد شه. ایشون چهره‌ایست برای خودش، نستـــوه (متاسفانه لُپ هم نداره). البته ایشون به سرعت ابراز شکر خوردم کردند که ما هم بچه ها مچکریم. ولی حقیقت امر اینه که، حرف دلت رو زدی بابایی، حالا هرچی هم بگی غلط کردم، بازم میگم غلط کردی (غلط به مفهوم گلستان سعدی). شما تنها هم نیستی. با مطالعه نظرات برخی دوستان سبزِ اصلاح طلب کم کم دوزاریمان افتاد که ظاهرا این بر و بچ اصلاح طلب و مذهبی یک خواب‌هایی برامون دیدن کههیهات مِنّا. تا الان هم که این قضیه رو نفهمیده بودیم بخاطر این بود که اتفاقی نیفتاده بود. ولی حالا که افتاد.
که عشق آسان نمود اول ولی اکنون به سختی بارداریم.
این مردم ۳۰ سال آزگار از غذا و نوشیدنی و پوشش و رفتار و گفتارشون رو با رأفت اسلامی بسیار طویل و عریضی بهشان. هدایت کردن. نظام مطبوع شما هم بیاد سر کار میخوای بگی همینه؟ قراره فقط یک مقدار طول و عرض این رأفت کمتر بشه؟ یا ویبره هم اضافه می‌کنید که خوشمون بیاد؟ خامنه‌ایش رو کم می‌کنید هاشمی‌اش رو بیشتر؟ به جان همه اصلاح طلب‌های جنبش سبزی اگر بذارم این موضوع رو بپیچونی. بذار همینجا فتوی رو هم صادر کنم:
الیوم واجِباً عَلی کُلّ اَکتیویستز فی الاینتِرنتِ والنَشریاتِ بِسُوال هذا مِن مُصلِحینَ الموومنتِ الأخضَر.
ماذا سوالٍ؟ إنّی جاست تُلد یو ماذا سُوالٍ. أقراء الپاراگراف الفوقِ هذا لفَتوی یا ایها الایدیُت.
برادر جان. دیگه این دم خروس رو نمیتوانید مخفی کنید یا زیر سبیلی ازش بگذرید. آبیست که ریخته، شیشه ایست که شکسته، شنگول و منگولیست که در را باز کرده، ککی است که به تنور پریده، گُرگیست که گله را دیده، دیوانه ایست که از قفس پریده، عقربیست که گزیده، عروس تعریفیست که گوزیده.، بچه ایست که نیمه شب در اتاق پدرومادر رفته، صحنه را دیده (استعاره کم آوردیم، دوستان استعارات مشابه خود را به آدرس greenmovementreformist_bigfarting@gmail.com بفرستند). این چیزیست که از یاد مردم نمی‌رود. از روزی که این حرکت انجام شد، ما دیگه خودمون نیستیم.

 (فکر کنم عمل پیوند نیم بند و آبکی دو جمله اول متن انجام شد) خلاصه که از حرکت این هنرپیشه خوشمان آمد خفن. فردا هم بشه بازم میخوایم از اینا. یه فکری به حال خودتون بکنید. چون من یکی کوتاه نمیام.شعار هفته: اصلاح طلب مذهبی، این آخرین پیام است، شوشول ملت ما، آماده قیام است.

والسّلام علی من التّبعی.