۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

اوا زلزلةٌ؟

و اذا الاَرض تَرَقّصُ بندریه و هذا اِرث کویک الخَفَن و یَفاک الوان و الحومة (4) و نحنُ مستأصلون و المتفکرون بِما خاک علی رأسنا(5) و أمت الایرانیه فی البلاد الغربیه لا توجّهم و هذا بتخمِهم (6) و انّ الله احسن الفاکرین (7)

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

ذکر مولانا و سردارنا فیروز آبادی (قنبلة المومنین) فراخ الله ماتَحتُه




آن امیر سرلشکر، آن صف شکن محشر، آن تانکر معرفت، آن شاکر بی صفت، آن خامنه ای را دنبه، آن جمهوری اسلامی را زُمبه، آن فیله و راسته، آن بودای برخاسته، آن فاسد و شیاد ناراضی، آن قاتل صیاد شیرازی، آن خامنه ای را تشک بادی، مولانا سردار حسن فیروز آبادی، فرمانده سپاه و لشکر بود و گوشش به سخن حق کر بود و سپر ولایت بود و قحطی را آیت بود و لباسهایش دوختِ سفارشی بود و دارای دستگاه عظیم گوارشی بود و حکومت محبوبش الیگارشی بود و در علوم جنگ ناشی بود و زیر قدوم ولی فقیه چون کاشی بود و عاشق اشعار کوبایاشی بود و ورزش روزانه اش تای چی بود و از دشمنان اوریانا فالاچی بود و (اگر هنوز خوب تفهیم نشدید) خیلی هم چاق بود. خیلی.
و گویند تنها عمارت بیولوژیک روی زمین بودی که از خارجِ جَو قابل مشاهده بودی. و مریدان او را مقعد ولایت خواندندی از آن رو که عمود ولایت بر او قاعد و استوار بودی، و نقطه ثقلی از او استوار تر در همه بلاد نبودی.
در ولادتش چنین روایت کنند که چون ام الفیروز برای سونوگرافی برفتی طبیب او را زنهار دادی که این کودک بسیار عظیم باشد و او راسقط نما که گر ننمایی تا پایان عمر در یورالوژی بسر بری و هنگام برون شدن تو را معلول کند. و مادر او را سقط نکردی. و گویند لحظه ولادت او چنان دلخراش و مهوع بودی که فیلم ارّه را زکی گفتی. و ام الفیروز از آن روز شبیه عدد ٨ گشتی. 
پس چون کودک دهان باز کردی و از جوع بیتابی نمودی مادر پستان بر دهان او نهادی و او آنقدر مک زدی تا مادر ته کشیدی. پس چون باز گرسنه بودی مادر را بخوردی. و برادر و خواهر را نیز. پس ابو فیروز او را در بشکه ای حبس کردی و هر روز صبح تا شام غذا بدادی. پس چون شیخ را سن به 15 برسید بشکه را بشکستی و پدر را نیز بخوردی. پس اهالی روستا جمع گشتند و با او عهد ببستند که هر روز فردی از برای خوردن او را دهند و او در مقابل در هموار سازی طرُق آنان را یاری کند. پس چون او را سن به 18 برسیدی بلدیه او را زیپ کُد و کد پستی منقول بدادی از بس که او را ابعاد وسیع گشته بودی. و گویند که در جزر و مد تاثیر مستقیم داشتی.
و گویند که شیخنا در دفاع مقدس بسیار مفید فایده واقع شدی. و لشکریان با استفاده از او تاکتیکهای فراوان بزدندی. یک این بودی که او را از بالای کوه بر سپاه دشمن قل دادندی و او همه را زیر گرفتی.  دیگر آنکه او را در انبار آذوقه دشمن رها کردندی و درها ببستندی.
پس چون دشمن را بخوردی و تمام کردی در خدمت سید علی (دجال المومنین) در آمدی. و گویند این دو را دوستی به تعجیل بالا گرفتی و اوقات بسیار خوش بودی. سردار جعفری ( استمناء الامرا) روایت کند که روزی از روزهای رمضان سید علی را دیدم که شیخ فیروز را قل همی دادی ( چون قلقلی بودی) و او را زمین زدی و او هوا رفتی، و تا هنگام افطار پایین نیامدی.
و شیخنا بسیار سوسول و نازک نارنجی بودی و تا حسودکی او را رنجاندی او چُغُلی به حضرت حجت بردی. و هرچه برای حضرت نامه نوشتی حضرت او را جواب ندادی. شیخ مشایی (باب الحجت اینا پلاک 7 زنگ دوم یه کم ایراد داره آیفونش ولی در رو باز میکنه) که در آنهنگام با حضرت حجت ایاق بودی گوید که حضرت نامه های شیخ فیروز را اسپَم کردی. والله اعلم.
و او را کرامات بسیار قلیل روایت کنند زانکه کلاً نخودی بودی.
گفت: بسیار مرا از تن آرا پرسیدند. و من آن بشناسم و بسیار لذیذ باشد بعد از صبحانه و آهن بسیار تامین کند از برای بدن. و مریدان او را پرسیدند: یا شیخ، از چه رو پیراهن را همچون نظامیان در شلوار نکنی؟ قدری بگریست و گفت: بخدا نمیره.
و گفت: آمریکاییان همه در انتظار فَرَج باشند. و این کلام ابروهای بسیار بالا بردی و بحث های بسیار درست کردی. و ماهها مناظرات بین هاروارد و پرینستون بر قرار شدی تا رمز این "فرج" گشوده شود. و نشد.
و در بستر مرگ گفت: مرا در دنیا یک حسرت باشد، آن اینکه هیچگاه اسباب و آلاتِ رَجُلیَّتِ خود را نتوانستمی دیدمی و تنها حرف سید علی را بر وجودشان گواه دانستمی.
و گویند چون عزراییل قصد جانش بکردی، او را مقعد مهر و موم کردی و او در مجلس سید علی آنقدر بخوردی تا بترکیدی خفن، و همگان در ... و کثافت غرق شدندی. پس چون بمردی عیالش نفسی به راحتی بکشیدی و ستون فقرات خود عمل کردی. 
شیخ رادان (ببعی الناظمین) گوید که چون شیخ بمرد شبی او را در خواب دیدم که در جهنم نشسته بر روی زانوان شیخ مصباح. و چون از این حال جویا شدم گفت این شکنجه هر دویمان را باشد. او بچه باز باشد و من سنگین. والله احسن الجلادین. 

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

ذکر مرشدنا و معلمنا مصباح (مه شکن الله) قتال المتفکرین




آن منتهای دانش، آن اشتباه فاحش، آن سالک جفاکش، آن پیرمرد ...ش، آن قاتل تساهل، آن دشمن تعامل، آن وسواس الخناس، آن از خواص نسناس، آن رهرو خط ولی، آن پای بوس سید علی، آن فالوس اهل هِیت*، آن معتاد مَستِر بِیت، آن فاجعه زیست محیطی، آن یزد را عظیم ترین سوتی، رییس موسسه امام خمینی بود و از مریدان دیک چِینی بود و نظریه پرداز اسلامِ خشن بود و نزد کفار چون بسم الله بر جن بود و کاربر اینترنت بود و افکارش مملو از شِت بود و در اوقات فراغت بسیار چت بود و شاهد باز در ابعاد وسیع بود و مفسر اسلام بطرز فجیع بود و عمود خیمه قم بود و گویند زیر عبایش دوتا سُم بود.
 شیخ محمد یزدی، (سایکو اسکیزوالله)، آن سوتی دیگر، که در خُردی با وی همبازی بودی گوید روزی مشغول لعب بودیم که توپ ما بر بالای درختی پشت دیوار همسایه فرو افتادی. و من هر چه با کله به دیوار کوفتمی دیوار خراب نشدی. پس شیخک ما دو بار توپ را امر کردی که از شاخ فرو آید. و چون توپ خیره سری کردی شیخک ما با فراست کودکان را امر کردی که خرمنی چوب و نفط آورند و پای دیوار ریزند. پس چون هیمه آماده گشت فرمان داد تا آتش زنند و زدند و دیوار و درخت و توپ و خانه و مالک خانه با همسر و فرزند و گاو و گوسفند بسوختندی. و شیخک ما ازین منظره قهقهه بزدی و خندیدی همچون بورونکا. و زان پس توپی را زهره بالای درخت و دیوار رفتن نبودی.
پس چون شیخ را سن به پانزده برسید نفوس یزد جمع گشتند و از برای نجات جان خود و محیط زیست وی را به حوزه فرستادندی. و چون به دروازه های نجف برسید هاتفی از غیب او را ندا دادی که: قل اعوذ برب الناس. و او ندا را التفات نکردی و به طریق خود ادامه دادی. و باز هاتف غیب اورا به همان کلام خواندی. و او باز التفات ننمودی. و آنقدر هاتف بخواندی و او ننمودی که هاتف خناق گرفتی و از صدا بیفتادی. آنگاه او هاتف را خطاب کردی که: اگر رب الناس نگفته بودی و رب الولی فقیه گفته بودی همانا اول بار تو را پاسخ همی دادم. و او را از این کلمه چندان نفرت بود که چون به ریاست موسسه برسید آن را از تمام کتب خط زدی و جایش ولی نوشتی.
و گویند چون شیخ به استادی رسیدی کلاس خصوصی گذاشتی از برای شاگردان پشت درهای بسته. و گویند شیخ را کمر درد مزمن بودی.
و گویند چون بلاد ایران را انقلاب منقلب نمودی خمینی کبیر (لکن العلما) شیخ ما را به موی زهار خویش هم حساب نکردی و او را در هیچ منصب راه ندادی. پس شیخ ما مترصد بنشست تا خمینی ریغ رحمت را سر کشیدی. پس شیخ ما سید علی (متکررالدشمن) را دعوت کردی و پای او ماچ مالی نمودی و جلسه بگذاشتندی به مدت سه روز، پشت درهای بسته. و مریدان گویند که اینان بیرون نیامدی جز برای نماز و غذا و غسل جنابت. پس از سه روز سید علی و مریدان به راه شدند. و یاران از سید علی پرسیدند که شیخ مصباح را چگونه دیدی؟ گفت: هر چه ما میدهیم، او میگیرد. و مریدان از شیخنا پرسیدند که سید علی را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما میگیریم او میدهد. و کس راز این سخنان در نیافت جز آنکه بالای 18 باشد.
و گفت: مردم را عقل نباشد. و گفت: مردم همواره اشتباه کنند. و گفت: مردم قیم خواهند. و گفت: مردم را به پشیزی حساب نیاورید. و هنوز او را حرف جدیدی جز تکرار همینها نباشد.
و گفت: در دانشگاههای غرب دانشجویان سکس دست جمعی برقرار کنند و گروهی دیگر فیلم گیرند. و مریدان گفتند: یا شیخ، این از کجا دانی؟ گفت ما یه فامیلی داریم که ماهواره داره. همانا در بیت او این بدیدم.
و گفت: سخن ولی فقیه سخن امام باشد. چون مخالفتی ندید گفت: سخن ولی فقیه سخن پیامبر باشد. و چون باز کسی جیک نزدی گفت: سخن ولی فقیه سخن خدا باشد. و باز چون سکوت همگان بدید گفت: ولی فقیه خدا باشد. باز سکوت دید. و نیک که بنگریست، جمعی دید دهانها دوخته و ماتحتها سپوخته. پس باز از رو نرفتی و گفتی: ولی فقیه خدا را از برای آزمایش بندگان خلق کرد... و هم اکنون جلد دوم قرآن در موسسه اش به فروش میرسد. ارزان.
و چون بمرد خدای را با او عداوتی عجیب بودی. پس او را شخصا به دست مالک جهنم سپردی و او پنج اجنه مهیب الهیکل برداشتی و شیخ را به اتاقی مخفی بردی تا مجازات کند. پشت درهای بسته.
*hate.