امروز سیاست در کار نیست. از آنجا که مناعت طبع بالایی دارم، تصمیم گرفتم از 25 بهمن و ترکیدن حباب دوستان متوهم کلمه و جرس چیزی نگویم. سطح شعور و عزت نفسم بالاتر از این حرفهاست که افتاده را پای بزنم و حال که این دوستان ضایع شده اند من هم برایشان کرکری بخوانم.... نه آقا هرچی حساب میکنم میبینم شعور و عزت نفسم آنقدرها هم بالا نیست. پس بگیر که اومد.... نه. نباید درباره این آبروریزی حرفی بزنیم. آخه ما هر حرفی بزنیم، جنبش قربونش برم تضعیف میشه.میگه:
نه چو سینا و نگو زین پس که اکبری خیار کاشته.
برین خدارو شکر کنین این حسین بازجو میخونه مطالبو. وگرنه دارم براتون. دارم کلفت
کلفت...
برین خدارو شکر کنین این حسین بازجو میخونه مطالبو. وگرنه دارم براتون. دارم کلفت
کلفت...
وراجی میکنم پس هستم
چی میگفتم؟ آها. امروز از سیاست حرفی نمیزنیم. به تازگی شاگردانم خیلی شکایت میکنن از اینکه انگیزههاشون رو از دست دادن. دچار روزمرّگی شدن. گفتم که در یکی از این جلسات درباره این موضوع صحبت کنم. مشکل این دوستان، کمبود معنویت در زندگی روزمره است. معنویت در زندگی خیلی حیاتیه. اگر زندگی رو به قرمه سبزی تشبیه کنیم، معنویت به لوبیا میماند... نه، مال نشد، بذار ببینم.... اگر زندگی را به کباب کوبیده تشبیه کنیم، معنویت مثل سماق روی این کبابه. با مراجعه به روایات و آیات، نقش این سماق زندگی رو میتونیم بهتر لمس کنیم. اونجا که فکر کنم در سوره مورچه خوار، آیه273- میگه:
"و انزلنا السماق".
این سماق چیه؟ این سماق همون سماق معنویته. میگه:
آن چه دپرس را کند بس سردماغ
آن چه دپرس را کند بس سردماغ
این سماق است این سماق است این سماق
سماق رو کجا به ما میدن؟ توی کبابی. کبابی کجاست؟ کبابی اونجاست که دل هست. جگر و قلوه هم داره معمولا. هرجا که دلت باشه، همونجا کبابیه، حالا خانقاه، کلیسا، سینوگاگ یا مسجد فرقی نمیکنه. اینها همه کبابین. غذای روح میدن به آدم. استیون سیگال میگه:
سماق رو کجا به ما میدن؟ توی کبابی. کبابی کجاست؟ کبابی اونجاست که دل هست. جگر و قلوه هم داره معمولا. هرجا که دلت باشه، همونجا کبابیه، حالا خانقاه، کلیسا، سینوگاگ یا مسجد فرقی نمیکنه. اینها همه کبابین. غذای روح میدن به آدم. استیون سیگال میگه:
The restaurant is very good.
این رستوران یا کبابی چکار میکنه؟ راهت رو مشخص میکنه. راه کدومه؟ راه همون کبابه، بسته به ذاتت راه زیاد داریم. کوبیده، چنجه، شیشلیک، دنده. ضعف رفتی؟ باید هم بری. این اول راهته. نیاز رو حس کردی. میگه:
دوش وقت سحر از ضعف نجاتم دادند
واندران ظلمت شب شیشلیک نابم دادند
این شیشلیک رو بعضی ها فکر میکنند همون شیشلیکه که توی رستوران میخوریم. ما هم همینو میگیم. حقیقتش حال کل کل و بحث نداریم. حالا این شیشلیک از کجا اومده؟ یهو روی سیخ سبز شده؟ نه این یه روز یه گاوی بوده برای خودش. میگه:
ماااااااااااااااااااا برین "در" نه پی حشمت و جاه آمده ایم
در پی یونجه در اینجا به پناه آمدهایم
ماااااااااااااااااااا برین "در" نه پی حشمت و جاه آمده ایم
در پی یونجه در اینجا به پناه آمدهایم
این "در"، همون در کشتارگاه رو میگه. این گاوها هم، همون عرفای پیشین هستند. اونها که قربانی شدن تا چراغ و شیشلیک آیندگان بشن. اونها از علف معرفت نشخوار کردن. اگر بخوای شیشلیک آیندگان بشی باید علف معرفت نشخوار کنی. اولین بار این واژه علف عرفت رو شمس البهائم برازجانی در کتاب "Eat the Grass" به کار میبره. این برازجان مأوای بسیاری از رهروان طریقت بوده. میگه:
امشو شوشه لیپک لیلیلونه
امشو شوشه یارم برازجونه
این یه بیت خیلی رمز داره. همین "لیپک لیلیلونه" به اندازه یه کتاب حرف داره برای آدم. ولی الان وقتش نیست. بعدا میگم. حالا این گاو رو کی میکشه؟ قصاب باشی. قصاب باشی، در حقیقت مرشد و مراد اون گاوها یا همون عرفای قدیمه. شاید یکی بگه خوب این که اینها رو میکشه! پاسخ اینه که بله. میکُشه. ولی میکُشه تا نیست شدن رو یادشون بده. چون خاک شدی پاک شدی. بین این کشتن تا اون کشتن تفاوت زیاده. یکیش قتله یکیش عروجه. ایرج میرزا میگه:
بچه در قنداق و آخوند در وطن
هردو می رینند اما این کجا و آن کجا
بین این دوتا خیلی فرق هست. خوب، حالا این گاو هم کشته شد و گوشتش هم جدا شد. سیر سلوک گوشت طریقت به شیشلیک معرفت چه مراحلی داره؟ راه راه سختیه. هرکسی نمیتونه توش قدم بزنه. اول از همه کارد تیز میخواد، این کارد تیز، همون علمه. هرکسی آمادگیشو نداره. میتونی باهاش به شیشلیک معرفت برسی، میتونی باهاش دستت رو ببری. دانیل استیل میگه:
A knife is like a penis, it can provide pleasure, or do horrible things.
این چاقو میتونه خطرناک باشه. قلب عارف رو میتونه هدف قرار بده. ولی اگر از علف معرفت نشخوار کرده باشی، اینجا میتونی کارد تیز رو دستت بگیری. یه راسته از گوشت معرفت جدا میکنی، که بهترین بخش گوشته. استخوان هم نداشته باشه. میگه:
ای برادر تو همه خوشمزهای
یکصدو پنجاه کیلو راستهای
این راسته که جدا شد. دیگه چاقو رو میگذاری کنار. دیگه بعد از این فوت و فن کار رو هر کسی نمیدونه. استاد کار کیه؟ استاد اون کباب پزه. کبابپز پیر طریقته. گوشت طریقت رو توی ادویه عشق میخوابونه. ادویه عشق تنده، مثل خشم پروردگار، شوره، مثل اشگهای سالک، اگه خالی بخوریش یه مزهای هم ته زبون میاره که جالب نیست. بعد این گوشت طریقت که الان یه مدت با ادویه عشق همنشین بوده رو میذاره روی آتش. الکس فارتِن لارجِن میگه:
Ich wil nor dich
این آتش، آتش شور و تجربه است. گوشت طریقت و عشق باید خوب روی این آتش بمونه تا کباب بشه. چربیهای اضافیش بره، خالص بشه. خالص که شد، برش میداری، یه مقدار از اون سماق معنویت روش میریزی و نوش جان میکنی. یه بطر شراب عشق یا یه بست تریاک خلوص هم کنارش باشه، دیگه اون شب، شب معراجته. میگه:
امشب چه شبیست، شب مراد است امشب.
که مراد از این مراد همون مراد و مرشده. داره میگه بشینیم با مرادمون چه حالی بکنیم امشب.
خوب عزیزان. به من دارن اشاره میکنند که وقتمون دیگه تموم شده. امیدوارم این جلسه تونسته باشه کمی شما رو به قدم زدن در وادی معرفت نزدیک تر بکنه. من فرداشب در دانشگاه اسکلونیای کانادا هم یک جلسه دیگه دارم. ولی نگران نباشید. این جدایی ما، دائمی نیست. جداییهای فیزیکی همشون موقّته. آرنولد شوالزنگول میگه:
I’ll be back baby.
نشخوار عرفانیتون برقرار. سالک و سرافراز باشید.
والسلام علی من التبعی ولاغیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر