۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

ذکر مرشدنا و لابی مَنِنا فخرآور (فیگورهُ فی حلقُ النّاس) خیرُالماکرین



 آن صاحب غنائم، آن لابیِ بهائِم، آن یار غار کیهان، آن ساربان شیطان، آن زاهدِ لابی مند، آن عالمِ خالی بند، آن منجی دو عالم، بپّا یه وقت نَمالم، آن نمرودِ کذابین، آن شروودِ بی رابین، آن کنفدراسیون را هالو، آن جنبش سبز را زالو، آن شارلاتانِ شرم آور، امیر عباس فخر آور، رئیس کنفدراسیون بود و صورتش مملو از لوسیون بود و دارای سوء نیت بود و عامل ترور شخصیت بود و رفیق شفیق عسگرد بود و از جمیع فعالین طرد بود و نیشش تا بناگوش باز بود و یک نولش همیشه فاز بود و عاشق اکتاویو پاز بود و دماغش همیشه دراز بود و در سیاست چون سعد وقاص بود و در سنا مشغول لاس بود و در مجموع خیلی نسناس بود. زیاد.
و گویند شیخنا در ابتدا دختر بودی. اما هنگام سونوگرافی با طبیب لابی زدی و طبیب حکم به ذکور او دادی. و چون شیخ ما پای بر این عالم خاکی نهادی (ایشان قدم زنان از شکم مادر خارج شدی) هزار اختر از آسمان فرو افتادی و ملت را کارها آسان شدی و همه چیز ردیف بگشتی به برکت حضور ایشان. و شیخنا را از کودکی کرامات بسیار نقل باشد کُلفت کُلفت.
 و گویند خلق از دور و نزدیک برای حل مشکل نزد او شدندی و او مشکلات همه با ژست و فیگوری حل کردی. و در فوتبال و بسکتبال و بیس بال و راگبی قهرمان بودی همیشه. بی آنکه یک بار وارد زمین گردد. و سلوک او آن بودی که دو تیم را پیش یکدیگر بدگویی کردی و چون آنان به نزاع پرداختند او جام به خانه بردی. و بدین طریق بودی تا در المپیک سیدنی نیز دو مدال طلا در پرش خرک و رقص با روبان بدست آوردی. و او را همه کرامات از این دست باشد.
پس چون شیخ ما را عمر به 18 رسید از در دانشگاه رد شدی و در آنجا با نسوان آشنا گشتی....پس او را به زندان افکندند. و شیخنا در زندان محبوسین سیاسی را آشنا گشتی و خواستی تا با آنان پَرَد. پس آنان را گفتی انا فعّالٌ سیاسیاً خَفَناً. و انا اوصیکُم بالتّقوا و اهل بیتی. پس محبوسین او را از خود دانستندی و آدم حساب کردندی.
و شیخنا در حبس شروع به روزنامه نگاری و گزارشگری کردی. بدین ترتیب که اعمال روزانه زندانیان را نوشتی و به حاکم زندان گزارش دادی. و آنقدر در این کار درجات ترقی را تند تند پیمودی که مرخصی بگرفتی ماهانه با حقوق و مزایا. پس محبوسین بر موفقیت وی حاسد گشتی و قصد جان و کان* وی کردی که فعالین وساطت نمودندی و کارها ختم بخیر گشتی.
و شیخنا بسیار دوراندیش بودی. پس هر جا خبری بودی زرپی وسط آن جمع افتادی و هر جا بزرگی عکسی گرفتی او گردن همچون غاز دراز کردی تا در آن عکس جای گیرد. پس چون مقام او از ایران درگذشت اعلام کردی که مرا حکم جلب بیامد و سپاه و اطلاعات و نظمیه و سربازان گمنام و سرشناس و خمرهای سرخ و چهل دزد بغداد و سائو سائو مرا درتعقیب باشند. پس با پاسپورت و ویزای آمریکا و دوبی از فرودگاه امام سوار بر طیاره گشتی و در دوبی فرود آمدی. و کَس راز این معما نگشاد. پس در آنجا دو پیر به دیدنش بیامدندی کلاهدار و ریشو. و آن عموسام و شیخ عسگرد رحمت الله علیه بودی و شیخنا با آنان به ینگه دنیا برفتی.
چون شیخ ما پای در ینگه دنیا نهادی مدتی سماق مکیدی تا به صدای آمریکیه برفتی و در پارازیت مهمان گشتی. پس کامبیز چنان بر او بریدی که فیروز آبادی پس از هفته ای یبوست در توالت نریدی. پس شیخنا دستمالی بر دست گرفتی و به مجلس سنا برفتی و در آنجا زحمت ها کشیدی، پشت درهای بسته. پس چون بیرون آمدی هن هن کنان و مُتعرّق، باز به صدای آمریکیه برفتی و هر که بر او ریدی بدریدی و هر که بر او نریدی بخریدی. و بسیار اوقات خوش گشتی و مشکلات مُلک، حل.
و گفت: من تاثیر گذار ترین نیرو پس از موسوی و کروبی باشم. پس مریدی پرسید: یا شیخ از چه رو جفنگ گویی حال آنکه هیچکس در ایران حتی نام تو نشنیده باشد؟ شیخنا عینک برداشت و تبسمی بکرد و گفت: اگر مرا در ایران نشناسند در سنای آمریکیه بشناسند و همین کافی باشد.
و گفت: من با فلانی دوست باشم. و فلانی گفت دروغ گوید. و گفت فلونی در گروه من باشد. و فلونی گفت دروغ گوید. و گفت: اکنون شب باشد. و تحقیق کردند و روز بود. و گفت: هوا سرد باشد و گرم بود. وگفت: امروز جمعه باشد و شنبه بود. و از این کرامات خجسته و بدون شرح او را بسیار بود.
و او را پرسیدند: یا شیخ، حکومت ایران دیکتاتوری سنتی باشد یا توتالیتر؟ پس گفت: احمد باطبی بسیار دروغگو باشد. دیگری او را پرسید: یا شیخ، قاجاریه را خبط چه بود؟ گفت: تحکیمیان بسیار پدر سوخته باشند. مریدی دیگر پرسید: یا شیخ! موارد نقض حقوق بشر در ایران چه باشد؟ شیخنا گفت: من جفرسون ایران باشم. و او را دری وری دیفالت مود بودی.
پس چون بمرد، رئیس کنگره آمریکیه گوید که شبی خدای را درخواب دیدم گریان در گوشه ای نشسته. پس او را از این حال سوال کردم. گفت: از آن روز که این بیامد همه فریشتگان را بر جان هم بیانداخت و مریم نیز مرا طلاق بداد. پس اکنون حتی ملایک نیز از برای من تره خرد نکنند. والله لا خیر الماکرین.

*گویا ایشان معدنی هم داشته اند که در برخی روایات نیامده.

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

اخبار شکنی1


لسوتو نیز به جمع کشورهای تحریم کننده ایران پیوست. این کشور که در درون کشور آفریقای جنوبی (با قاره اشتباه نشود) قرار دارد و دارای مساحتی معادل یک قاشق چای خوری است در پی یک رفراندوم ملی به تحریم های بین المللی علیه ایران پیوست. شمارش رسمی آرا نشان میدهد که 5 نفر از واجدین شرایط به این تحریم ها رای مثبت، 2 نفر رای منفی و یک نفر نیز رای ممتنع داده است. در این رفراندوم 85 درصد واجدین شرایط شرکت کردند که این بالاترین میزان مشارکت انتخاباتی در لسوتو از هنگام استقلال این کشور بوده است.
شانگوس دولومبه رهبر لسوتو از نتایج این رفراندوم که با حضور ناظران بین المللی انجام شد اظهار خشنودی کرد و اظهار داشت: لسوتو به هیچ وجه یک ایران هسته ای را تحمل نخواهد کرد. عموم تحلیلگران و پژوهشگران سیاسی درباره این رفراندوم و نتایج آن و پیوستن لسوتو به تحریم ها اظهار داشتند "ها؟"، "چی چی تو؟"، "کدوم رفراندم". پس از ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، سوئیس، جزایر سلیمان، سنت کریستوفر ونویس، بلیز، جزایر میکرونزی و جزایر پلی نزی، لسوتو دهمین کشوریست که به حمایت از تحریم های علیه ایران برخاسته است.
 هو جین تائو رهبر چین دریک کنفرانس خبری در پاسخ به این اقدام لسوتو با لحنی ناخشنود اظهار داشت: یونگین هاااوو، مینشنیووو، اویه نییی، لسوتو موییندانشه، نییزون یوهاااو (کشیده بخوانند خوانندگان عزیز). با وجود نبود مترجم همزمان در سالن این کنفرانس خبری، چندین خبرگزاری از زرد شدن شلوارهای سفیر آلمان و سوئد و هلند و انتقال آنان به اورژانس خبر داده اند.

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

اوا زلزلةٌ؟

و اذا الاَرض تَرَقّصُ بندریه و هذا اِرث کویک الخَفَن و یَفاک الوان و الحومة (4) و نحنُ مستأصلون و المتفکرون بِما خاک علی رأسنا(5) و أمت الایرانیه فی البلاد الغربیه لا توجّهم و هذا بتخمِهم (6) و انّ الله احسن الفاکرین (7)

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

ذکر مولانا و سردارنا فیروز آبادی (قنبلة المومنین) فراخ الله ماتَحتُه




آن امیر سرلشکر، آن صف شکن محشر، آن تانکر معرفت، آن شاکر بی صفت، آن خامنه ای را دنبه، آن جمهوری اسلامی را زُمبه، آن فیله و راسته، آن بودای برخاسته، آن فاسد و شیاد ناراضی، آن قاتل صیاد شیرازی، آن خامنه ای را تشک بادی، مولانا سردار حسن فیروز آبادی، فرمانده سپاه و لشکر بود و گوشش به سخن حق کر بود و سپر ولایت بود و قحطی را آیت بود و لباسهایش دوختِ سفارشی بود و دارای دستگاه عظیم گوارشی بود و حکومت محبوبش الیگارشی بود و در علوم جنگ ناشی بود و زیر قدوم ولی فقیه چون کاشی بود و عاشق اشعار کوبایاشی بود و ورزش روزانه اش تای چی بود و از دشمنان اوریانا فالاچی بود و (اگر هنوز خوب تفهیم نشدید) خیلی هم چاق بود. خیلی.
و گویند تنها عمارت بیولوژیک روی زمین بودی که از خارجِ جَو قابل مشاهده بودی. و مریدان او را مقعد ولایت خواندندی از آن رو که عمود ولایت بر او قاعد و استوار بودی، و نقطه ثقلی از او استوار تر در همه بلاد نبودی.
در ولادتش چنین روایت کنند که چون ام الفیروز برای سونوگرافی برفتی طبیب او را زنهار دادی که این کودک بسیار عظیم باشد و او راسقط نما که گر ننمایی تا پایان عمر در یورالوژی بسر بری و هنگام برون شدن تو را معلول کند. و مادر او را سقط نکردی. و گویند لحظه ولادت او چنان دلخراش و مهوع بودی که فیلم ارّه را زکی گفتی. و ام الفیروز از آن روز شبیه عدد ٨ گشتی. 
پس چون کودک دهان باز کردی و از جوع بیتابی نمودی مادر پستان بر دهان او نهادی و او آنقدر مک زدی تا مادر ته کشیدی. پس چون باز گرسنه بودی مادر را بخوردی. و برادر و خواهر را نیز. پس ابو فیروز او را در بشکه ای حبس کردی و هر روز صبح تا شام غذا بدادی. پس چون شیخ را سن به 15 برسید بشکه را بشکستی و پدر را نیز بخوردی. پس اهالی روستا جمع گشتند و با او عهد ببستند که هر روز فردی از برای خوردن او را دهند و او در مقابل در هموار سازی طرُق آنان را یاری کند. پس چون او را سن به 18 برسیدی بلدیه او را زیپ کُد و کد پستی منقول بدادی از بس که او را ابعاد وسیع گشته بودی. و گویند که در جزر و مد تاثیر مستقیم داشتی.
و گویند که شیخنا در دفاع مقدس بسیار مفید فایده واقع شدی. و لشکریان با استفاده از او تاکتیکهای فراوان بزدندی. یک این بودی که او را از بالای کوه بر سپاه دشمن قل دادندی و او همه را زیر گرفتی.  دیگر آنکه او را در انبار آذوقه دشمن رها کردندی و درها ببستندی.
پس چون دشمن را بخوردی و تمام کردی در خدمت سید علی (دجال المومنین) در آمدی. و گویند این دو را دوستی به تعجیل بالا گرفتی و اوقات بسیار خوش بودی. سردار جعفری ( استمناء الامرا) روایت کند که روزی از روزهای رمضان سید علی را دیدم که شیخ فیروز را قل همی دادی ( چون قلقلی بودی) و او را زمین زدی و او هوا رفتی، و تا هنگام افطار پایین نیامدی.
و شیخنا بسیار سوسول و نازک نارنجی بودی و تا حسودکی او را رنجاندی او چُغُلی به حضرت حجت بردی. و هرچه برای حضرت نامه نوشتی حضرت او را جواب ندادی. شیخ مشایی (باب الحجت اینا پلاک 7 زنگ دوم یه کم ایراد داره آیفونش ولی در رو باز میکنه) که در آنهنگام با حضرت حجت ایاق بودی گوید که حضرت نامه های شیخ فیروز را اسپَم کردی. والله اعلم.
و او را کرامات بسیار قلیل روایت کنند زانکه کلاً نخودی بودی.
گفت: بسیار مرا از تن آرا پرسیدند. و من آن بشناسم و بسیار لذیذ باشد بعد از صبحانه و آهن بسیار تامین کند از برای بدن. و مریدان او را پرسیدند: یا شیخ، از چه رو پیراهن را همچون نظامیان در شلوار نکنی؟ قدری بگریست و گفت: بخدا نمیره.
و گفت: آمریکاییان همه در انتظار فَرَج باشند. و این کلام ابروهای بسیار بالا بردی و بحث های بسیار درست کردی. و ماهها مناظرات بین هاروارد و پرینستون بر قرار شدی تا رمز این "فرج" گشوده شود. و نشد.
و در بستر مرگ گفت: مرا در دنیا یک حسرت باشد، آن اینکه هیچگاه اسباب و آلاتِ رَجُلیَّتِ خود را نتوانستمی دیدمی و تنها حرف سید علی را بر وجودشان گواه دانستمی.
و گویند چون عزراییل قصد جانش بکردی، او را مقعد مهر و موم کردی و او در مجلس سید علی آنقدر بخوردی تا بترکیدی خفن، و همگان در ... و کثافت غرق شدندی. پس چون بمردی عیالش نفسی به راحتی بکشیدی و ستون فقرات خود عمل کردی. 
شیخ رادان (ببعی الناظمین) گوید که چون شیخ بمرد شبی او را در خواب دیدم که در جهنم نشسته بر روی زانوان شیخ مصباح. و چون از این حال جویا شدم گفت این شکنجه هر دویمان را باشد. او بچه باز باشد و من سنگین. والله احسن الجلادین. 

۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

ذکر مرشدنا و معلمنا مصباح (مه شکن الله) قتال المتفکرین




آن منتهای دانش، آن اشتباه فاحش، آن سالک جفاکش، آن پیرمرد ...ش، آن قاتل تساهل، آن دشمن تعامل، آن وسواس الخناس، آن از خواص نسناس، آن رهرو خط ولی، آن پای بوس سید علی، آن فالوس اهل هِیت*، آن معتاد مَستِر بِیت، آن فاجعه زیست محیطی، آن یزد را عظیم ترین سوتی، رییس موسسه امام خمینی بود و از مریدان دیک چِینی بود و نظریه پرداز اسلامِ خشن بود و نزد کفار چون بسم الله بر جن بود و کاربر اینترنت بود و افکارش مملو از شِت بود و در اوقات فراغت بسیار چت بود و شاهد باز در ابعاد وسیع بود و مفسر اسلام بطرز فجیع بود و عمود خیمه قم بود و گویند زیر عبایش دوتا سُم بود.
 شیخ محمد یزدی، (سایکو اسکیزوالله)، آن سوتی دیگر، که در خُردی با وی همبازی بودی گوید روزی مشغول لعب بودیم که توپ ما بر بالای درختی پشت دیوار همسایه فرو افتادی. و من هر چه با کله به دیوار کوفتمی دیوار خراب نشدی. پس شیخک ما دو بار توپ را امر کردی که از شاخ فرو آید. و چون توپ خیره سری کردی شیخک ما با فراست کودکان را امر کردی که خرمنی چوب و نفط آورند و پای دیوار ریزند. پس چون هیمه آماده گشت فرمان داد تا آتش زنند و زدند و دیوار و درخت و توپ و خانه و مالک خانه با همسر و فرزند و گاو و گوسفند بسوختندی. و شیخک ما ازین منظره قهقهه بزدی و خندیدی همچون بورونکا. و زان پس توپی را زهره بالای درخت و دیوار رفتن نبودی.
پس چون شیخ را سن به پانزده برسید نفوس یزد جمع گشتند و از برای نجات جان خود و محیط زیست وی را به حوزه فرستادندی. و چون به دروازه های نجف برسید هاتفی از غیب او را ندا دادی که: قل اعوذ برب الناس. و او ندا را التفات نکردی و به طریق خود ادامه دادی. و باز هاتف غیب اورا به همان کلام خواندی. و او باز التفات ننمودی. و آنقدر هاتف بخواندی و او ننمودی که هاتف خناق گرفتی و از صدا بیفتادی. آنگاه او هاتف را خطاب کردی که: اگر رب الناس نگفته بودی و رب الولی فقیه گفته بودی همانا اول بار تو را پاسخ همی دادم. و او را از این کلمه چندان نفرت بود که چون به ریاست موسسه برسید آن را از تمام کتب خط زدی و جایش ولی نوشتی.
و گویند چون شیخ به استادی رسیدی کلاس خصوصی گذاشتی از برای شاگردان پشت درهای بسته. و گویند شیخ را کمر درد مزمن بودی.
و گویند چون بلاد ایران را انقلاب منقلب نمودی خمینی کبیر (لکن العلما) شیخ ما را به موی زهار خویش هم حساب نکردی و او را در هیچ منصب راه ندادی. پس شیخ ما مترصد بنشست تا خمینی ریغ رحمت را سر کشیدی. پس شیخ ما سید علی (متکررالدشمن) را دعوت کردی و پای او ماچ مالی نمودی و جلسه بگذاشتندی به مدت سه روز، پشت درهای بسته. و مریدان گویند که اینان بیرون نیامدی جز برای نماز و غذا و غسل جنابت. پس از سه روز سید علی و مریدان به راه شدند. و یاران از سید علی پرسیدند که شیخ مصباح را چگونه دیدی؟ گفت: هر چه ما میدهیم، او میگیرد. و مریدان از شیخنا پرسیدند که سید علی را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه ما میگیریم او میدهد. و کس راز این سخنان در نیافت جز آنکه بالای 18 باشد.
و گفت: مردم را عقل نباشد. و گفت: مردم همواره اشتباه کنند. و گفت: مردم قیم خواهند. و گفت: مردم را به پشیزی حساب نیاورید. و هنوز او را حرف جدیدی جز تکرار همینها نباشد.
و گفت: در دانشگاههای غرب دانشجویان سکس دست جمعی برقرار کنند و گروهی دیگر فیلم گیرند. و مریدان گفتند: یا شیخ، این از کجا دانی؟ گفت ما یه فامیلی داریم که ماهواره داره. همانا در بیت او این بدیدم.
و گفت: سخن ولی فقیه سخن امام باشد. چون مخالفتی ندید گفت: سخن ولی فقیه سخن پیامبر باشد. و چون باز کسی جیک نزدی گفت: سخن ولی فقیه سخن خدا باشد. و باز چون سکوت همگان بدید گفت: ولی فقیه خدا باشد. باز سکوت دید. و نیک که بنگریست، جمعی دید دهانها دوخته و ماتحتها سپوخته. پس باز از رو نرفتی و گفتی: ولی فقیه خدا را از برای آزمایش بندگان خلق کرد... و هم اکنون جلد دوم قرآن در موسسه اش به فروش میرسد. ارزان.
و چون بمرد خدای را با او عداوتی عجیب بودی. پس او را شخصا به دست مالک جهنم سپردی و او پنج اجنه مهیب الهیکل برداشتی و شیخ را به اتاقی مخفی بردی تا مجازات کند. پشت درهای بسته.
*hate.

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

ذکر مولانا و سیدنا محمود احمدی نژاد (فلاکت المتفکرین) شپشُ الله علی ریشهُ





آن قهرمانِ عصمت، آن شوکرانِ عفت، آن یاورِ فقیران، آن کاتبِ امیران، آن قبلة الصادقین، آن مشفقُ السارقین، آن حلقه گمشده داروین، آن قاتلِ علم و دین، آن شیرِ بیشه کلمبیا، آن وام دهنده به زامبیا، آن یارِ غارِ چاوز، آن ریشخندِ بارز، رئیس جمهور ایران بود و اقتصاد از درایتش ویران بود و زائرِ تیمارستان بود و مونوپولی دارِ امام زمان بود و لب و لوچه اش آویزان بود و واضعِ هاله نور بود و ناصحِ بلادِ دور بود و پاسخش به ناصحین بیلاخ بود و جورابش همیشه سوراخ بود و بر سر مریدانش چندین شاخ بود.
و گویند که سرگین جمع کنی بودی در سمنان، و بسیار تیمار مردم دوست بداشتی. و سرگین ها جمع کردی و بر سر راه مردم گذاشتی و چون کسی پای در آنها نهادی او از گوشه ای بیرون خزیدی و آنان را تیمار و پاچه خوردی. تا روزی که شیخ صادق محصول خور (یحتکروا عندالله) از آن راه بگذشتی و این بدیدی. پس شیخ صادق او را گفتی که تو را استعداد باشد اما امکانات نباشد و آینده ات بس عظیم بینم. پس او را با خود به اردبیل بردی و استاندار کردی و این هر دو چنان خاک اردبیل را چریدی که گوسفند در آن نریدی و طایر بر آن نپریدی.
پس چون شیخ ما لِوِل آپ گشتی شیخ صادق دست او بگرفت و به تهران بیاورد و عمارت تهران بدو داد. و شیخ ما در آن هنگام فرق سرگین از پهن ندانستی. و در عمارت تهران با شیخ علی آبادی (اسکل العلما) و شیخ غلام حسین (مجهول الامرا) و بانو رجبی (وزوز العرفا) آشنا گشتی و آنان را به مریدی پذیرفتی.
و گویند که روزی داشتی در عمارت یه قل دو قل بازی کردی که پیری نورانی از آسمان زرتی در آغوش او بیفتاد و او را گفت: یا محمود، انا مولاک الاعلی، و انا کانکتد مع الحجت، و انت اسکل باوامری، و اسلامگرایی را زمان بگذشته است. جمعی علما گویند او خضر بود، اما اکثر بر این عقیدت بودند که او خضر نبودی، از آنرو که ریش نداشتی و پوز داشتی. و او شیخ اسفندیار (باب الحجة زنگ دوم دست راست) بودی و شیخ ما را از هیبت او چنان جو بگرفتی که با او ییهو فامیل گشتی و مرید او گشتی به تعجیل.
و چون ریاست شیخ محمد (خاتم المصلحین) بر ملک را پایان افتاد، شیوخ جمع گشتی و شیخ ما نامزد نمودی. و کمپین او بر شپش و کثیفی استوار بودی. و هرجا نوبت تصاویر انتخاباتی رسیدی او رفتی و دو ساعتی در سرگین و گِل خرغلت زدی و بیامدی تا محرومین را همدردی برانگیختی. و در مصاحبات حرفهای خفن زدی که کف از ملت ببریدی. و جوانان را چشم و چراغ و گوگولی مگولی خواندی و لباسشان را آف لیمیت دانستی. و مشکل اقتصاد خواندی.
و چون به ریاست رسیدی اول کار او نابودی مشکل اقتصاد بودی. پس برنامه و بودجه تعطیل کردی و تولید کننده ورشکست کردی و واردات آزاد کردی. و بدینگونه اقتصاد از ملک رخت بستی و مشکل آن برای همیشه حل گشتی، که تا چیزی نباشد از آن مشکلی برنخیزد.
و در پیشگویی سرآمد زمان خود بودی. و گفتی: ما را بیش از دو تحریم نتوانند، و شد. و گفتی ما را بیش از چهار تحریم نتوانند، و شد. و گفتی اوباما انتخاب نشود، و شد، و گفتی آمریکا نابود شود و اسرائیل نابود شود، و نشد. و گویند نوستراداموس از غصه در قبر بندری زدی و هی سر و سینه لرزانیدی، و او باز از رو نرفتی و هی پیش گویی کردی.
پس چون کارش بالا بگرفت، مولایش اسفندیار روزی او را به دریا خواند، و بر روی آب قدم همی زد و شیخنا را ازین حالت عجب بود. پس اسفندیار آب گل آلوده کرد و شیخ ما را گفت: در آن همی چه بینی؟ و شیخ گفت: هیچ نبینم. و مولایش او را بگفت: اگزکتلی. چون شلم شوربا شود و ممه را لولو به یغما برد، ما نیز توانیم ملک به غنیمت بریم و پوز سید علی (اسفل الشُعرا) بر خاک مالیم. پس چون شیخنا خواستی نیت پیاده کند سید علی (گِردُهُ الله سرداره) بوم غلطانی از برای شیخ ما پرتاب کردی که آن را سرلشکر خواندی، و آن بوم غلطان میر ما و پیر ما و ... ما همه با هم زیر گرفتی و ریغ در بیاوردی.
و گویند که در جیب کتش طوماری داشت از اسماء مفسدان اقتصاد و مشرکان ام الفساد. و در هر خطبه این لیست بیرون آوردی و دو دور گرد سر خود گردانیدی و صلوات فرستادی و بر آن فوت کردی و دوباره در جیب گذاشتی. والله اعلم بقصده.
و او را روایت تمام نشود که در 8 سال بقدر 800 سال ور زدی و هرجا دوربین بدیدی با دماغ وسط آن پریدی.
و گفت: مُلک را نفوس دو برابر باید. و امر کرد در نماز جمعه هر بلد قرص وایگرا توزیع کردندی از برای خلق به رایگان. و ملت را حالی به حولی شدی و اورجی برقرار کردندی و فساد از چارت بیرون زدی.
و گفت: انرژی هسته ای بر سر سفره خلق برم، و پیش از آن نفط برده بودی و خلایق کثیر مسموم رفته بودندی. پس اورانیوم بر سر سفره خلایق بردی و مردمان همه بسوختندی و سرطان بگرفتندی و بمردندی.
و گفت: هر خانواده گاوی دهیم. و شمردند و در آن بلاد به قدر انفاس گاو نبودی. پس مابقی را خر بدادی.
وگفت: ایران را هوموسکشوال نباشد. و نیمی از ملایان قم ازین سخن ملول گشتند و خروج کردند، و یک چهارم دیگر دخول. (یک چهارم هم انسانهای شریف و مهربان و متقی و متعهدی بودند. خوبه؟!)
پس گویند چون او را هنگام فراغ بیامد، نرفتی و عزراییل را بهتان زدی و ریشخند کردی و عکس ناموس نشان دادی. پس عزراییل دو فرشته ستبر بیاوردی و او را تا خوردی تپاندی و سرگین و دفوعات یکی کردی . و هیچکس را توان خواب دیدنش نبودی که او را پارازیت اندازی بسیار قوی بودی.



۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

ذکر مولانا و ولیّنا سیّد علی (خامن المتوهّمین) رحمتهُ علی حجّت بن الحسن




آن مقتدای ایمان، آن فاکر* رفیقان، آن غازی بی غزوه، آن آیت الله بی جزوه، آن شافی دیکلوفناک، آن والی ارواحنا فداک، آن ناطق دالبی سوراوند، آن دشمن شناس بی مانند، آن استاد ماکیاولی، آن عاشق والیبال ساحلی، آن دافع حداقلی، آن قیامت به وقت محلی، آن عامل سقط هر حامله، مولانا سیدعلی خامنه، ولایت مطلقه فقیه بود و در تفسیر اسلام بغایت وقیح بود و صاحب لشکر و بسیج بود و بعد نشئه جوگیر و گیج بود و نوک دماغش اندکی خم بود و مغز نحیفش را   تخته ای کم بود و مومنان عالم را مصباح بود و حیوان خانگی اش تمساح بود و دشمن خانقاه بود و تنها وحشتش لقاءالله بود.
 و در جوانی روضه خوانی بودی در مشهد و او را علی سوخته خوار خواندندی. از آن رو که بسیار غم دلسوختگان خوردی. و روزگار به سختی بگذراندی تا روزی پیری منوّر بر او فرود کردی. و او در آن هنگام در مستراح بودی. پس پیر صبر کردی تا او کار تمام کردی. و پیر بسیار معطل شدی چون شیخ ما را یبوست مزمن بودی. پس پیر او را بگفت: یا علی، به تهران بیا که با سر زلف تو کارها دارم. من یبوست از تو مرتفع بکنم و مقام تو نیز مرتفع گردانم و مجموعه گسترده ای از کارهای محیرالعقول با تو بکنم.
پس شیخ ما پا برهنه به تهران رفتی بدو بدو. و در محضر آن پیر، شیخ اکبر (هاشم الریشیلیو) به تلمّذ پرداختی. و این هردو خسرو و مجنون گشتی و انقلاب ها و کودتاها کردندی و دورها زدندی و زیرآبی ها رفتندی. پس هنگامی که شیخ ایران، خمینی (لکن العلما) درگذشتی، شیخ اکبر پیر ما را گفتی که اینان مرا به رهبری نگیرند، من تو را پیشنهاد کنم و قسم خورم که تو خودت قند و نباتی، و تو قدرت به دست گیری و عروسک شوی و من همی تو را برقصانم. و مولانا به سکوت پذیرفتی و پس از چند سال چنان فرش از زیر پای او کشیدی که از شدت تصادم ماتحت شیخ اکبر با کف بیت، زمین را مدار 13 درجه در منظومه شمسی متغیّر گشتی. و پالیتیک او از همان زمان بس قوی بودی.
و گویند او را آی کیو بسیار بالا بودی و همواره دو کلاسه زدی، بگونه ای که چند ساعته آیت الله شدی و چند ماهه عظمی گشتی. روزی مریدی او را پرسید:"یا شیخ، چرا رساله ندهی تا دهان یاوه گویان و رقیبان ببندی؟" و شیخ ما لختی سر در جیب فرو برد و اسنیفی بکرد، پس سر بیرون آورد و گفت:
ما برین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم        
ما بر آن در به پی حشمت و جاه آمده ایم
و مریدان همگی کف کردندی و نعره زدندی و قر و قمبیل ول بدادندی و حالها برفت تووووپ.
و در شعر سرآمد زمان خود بود و او را از این گونه اشعار پیشرو بسیار بود:
الا ای دُژمنِ دُژمن، تو را دُژمن کنم دژمن    
که این دژمن و آن دژمن، چقد دژمن! چقد دژمن! ...آورین.
و حامی و پاترون شعرای بلاد بود و شعرا گرد خود جمع کردی و هرکه بیشتر زور زدی و از برایش خود را جر بدادی شیخنا او را ملکی یا سله ای یا گوزی بدادی. و گویند در نقد ادبی بسیار چیره دست بودی و به پخته و خام بودن و گریه آور بودن اشعار اشراف کامل داشتی.
و گویند روزی که از مادر برون آمد یا علی بزد و دایه این راز با دیگران فاش بکرد. و ما را قصد بود در اینجا موشکافی بیشترنماییم که به اصرار یاران ننمودیم و اسلام دست و بال ما تنگ بسته باشد. و شیخنا رضایی این موضع شفاف سازی بکرد و دیگر کلامی در این باب ناگفته نباشد.
و شبانی تعریف کرد که روزی در کنار راه آهن گوسپند همی چراندمی که ناگاه قطاری در رسید و پیری نورانی از پنجره عقب به بیرون شیرجه ده امتیازی زدی و در هوا تیمم کردی و چون به زمین رسیدی در رکوع بودی. چون از نماز فارغ شد دست در دامانش زدم و گفتم تا خود بر من آشنا نسازی دست از تو ندارم. و پیر نگاهی سهمگین بر من بیفکند و گفت:" علی، سَیّد علی". و در آکروبات و ایروبیک و تای چی سرآمد زمان خود بودی. و گویند کَس کرامات او درک نکردی جز گوسفند چرانان سقز که هر روز کرامتی جدید ازو نقل کردندی.
از دیگر کرامات او آن بودی که هرگاه قصد قم کردی شهر از آخوند خالی شدی و در تمام شهر طلبه پر نزدی و تمامی علما هوس دریاکنار و زیارت کردندی.
و هر که با او مخالف بود خائف بود از آن رو که فلاکتش عظمی بود و زندانش کبری بود و عمرش صغری بود.
و گفت: تن علیلی دارم، بدن نحیفی دارم، و ذره آبرویی. و این از آن رو بگفتی که بسیار چلغوز ولی واقع بین بودی.
گویند که در بیضاتش ماشین حسابی نهاده بودی که رأی و نظر بزرگان و مردم و علما همه با آن حساب کردی.
و گویند چون با سپهسالار خود فیروز (فراخ الله ماتحته) خلوت و نشئه بکردی او را زمین زدی و او هوا رفتی و انت لا تعقل که تا کجا رفتی.
و گویند ویولون بزدی یک دستی که ونسا مائه نتوانستی، اما شیخ غلام علی (پفیوز الأدبا) پای بساط از رانندگی او بس خرده گرفتی. و گویند پروژکتور بسیار دوست داشتی، در ماشین، از پایین.
و چون مرگ او را نزدیک گشت، ملک الموت او شیخ شجاع (رحمة الله نَنجانُه) بودی و در پای منقل بر او ظاهر شدی و او را به زاری و خفت آنقدر با دمپایی ابری بزدی تا مغزش از دماغ بیرون شدی. و مولانا در آن دنیا خدا را شکایت بردی که این جان من به نامرادی ستاند. و خدا او را به دیوان شکایات پیشامرگی رجعت دادی و رئیس آن دیوان نیز موسوی (محکم تر الله اصواته) بودی. و او باز به خدا شکایت بردی که این فیر پلی نباشد و این دو گاو بندی بکنند و چوب در آستینم نهند. و خدای او را گفتی: یاعلی، آن روز که تو را مستانه جیک جیکی بودی، چگونه شتا را تأمل نداشتی. و تو را در ته موتورخانه جهنم بندم که این شامورتی از تو در انتخاباتت آموختم و تو بد پدرسوخته و مارمولک باشی. و چند فحش ناموسی نیز او را بداد.
و چون بمرد، هیچ کس خواب او ندیدی و همه سر به آرامش بر بالشت نهادندی و خواب های رنگین  آب نبات و بستنی و نابودی دیوار برلین دیدندی. و کَس حکمت آن را در نیافت.

مکسر، تکفیر کننده

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

این منِ کله گنده



سیاوش صفوی در 18 ماهگی در تهران به دنیا آمد. او در کودکی از سن نسبتا پایینی برخوردار بود. در دوره نوجوانی نبوغ سرشارش شروع به تراوش از گوش و دماغ و جاهای دیگرش نمود تا جایی که در 15 سالگی مجبور به جراحی و نصب چوب پنبه شد. او از عنفوان جوانی کشش خاصی نسبت به متون نثر کلاسیک ایران داشت و نتیجه زحمات این دوره او گلستان 2 از سعدی، ولایت نامه از فردوسی و الهی مادرتو از عطار میباشد. در سن 16 سالگی وارد دانشگاه شد و با دوستان یه دوری زدند. در 18 سالگی مجددا (اینبار جدی) به دانشگاه رفت ولی هر چه زور زد و زدند جانگرفت. در 23 سالگی با رتبه 1 در رشته فیزیک کوانتوم به دانشگاه مازندران وارد شد. دوران شکوفه زدن علمی ایشان از سال 85 در این دانشگاه آغاز گشت. و بزودی در همین دانشگاه به تدریس مشغول شدند. در جلسات درس ایشان حضور بزرگانی چون شفیعی کد کنی، آرش نراقی، حسین بشیریه و بسیاری دیگر از نخبگان این مرز و بوم منطقی نبوده و تکذیب میشود.
ایشان اولین بار با بیرون آوردن یکی از چوب پنبه های مذکور در نشریه زیرگذر اقدام به طنازی فرمودند که با فحش و لنگه کفش توسط مخاطبان و دوستان از ایشان استقبال شد. وی در قهری خود فرما تا 5 سال بعد هیچگونه اثری از خود صادر نکردند الا ترجمه. در دوران غیبت صغری ایشان به سیر در آفاق و انفس و کونها و مکانها پرداختند که دو جایزه نوبل در ادبیات، 3 جایزه اسکار، شامل بهترین بازیگر نقش اول برای فیلم "آقا ما بخدا اصلاح طلبیم" ، و نخلستان الماس جشنواره کن نتیجه فعالیتهای این مدت کوتاه بود.
ایشان صادق هدایت را بزرگترین طنز پرداز اوریجینال نثر (و قضیه) قرن اخیر میدانند و چند نظر بی اهمیت دیگر هم در چند زمینه دیگر دارند. از ایشان غلط های بسیار زیادی بر جای مانده که اینجا جایشان نمیباشد. بعدا تشریف بیاورید خصوصی تعریف میکنم.
فی الحال، امیدوارم بخوانید و بخندید. خنده خیلی گران شده این روزها، آنهم خنده بدون حس گناه. دوستان اصرار کردند، بنده هم احساس وظیفه شرعی و ملی کردم. از آنها اصرار که این خزعبلات به درد انتشار نمیخورد و از من احساس وظیفه شرعی و ملی که پوزشان را به خاک بمالم.
این مطالب طنز است. همین. جنبه داشته باشید.

ذکر مولانا جنتی (نشادر الله فی ماتَحتُهُ) رَضیهُ مِن الله

 
آن اسپیکر ولایت، آن آمپلی فایر کفایت، آن خطیب چیره دست، آن محبوب علی یه دست، آن اینونتور لغات جدید، آن میکروفن باز ندید بدید، آن شاکی سران فتنه، آن ساقی خران تشنه، آن در بحر ولایت یگانه ملاح، آن یعوذ به شیطان من الله، بزرگ علمای عجم بود از تختگانش دو تا کم بود واندامش بس نحیف بود و ریشش همیشه کثیف بود و عمرش بغایت دراز بود و گردنش نظیر غاز بود و در صدور احکام بس ولنگ و واز بود.

محمد بن عبدالله روایت کند از موسی بن نیل که از نوح بن ایکس روایت کرد که از آدم بن خدا شنیدم که چون جنتی را سن به 40 برسید، خداوند را خلق کردی و نام او را به نیت 5 تن الله نهادی تا مشتی محکم بر دهان کفار باشد. و میگوید:"روزی (یا شبی) جنتی در عدم مشغول نطق بودی که ناگهان فشاری بر وی غالب شد و بادی ازو جستن گرفت که همانا آن را علمای کفار بیگ بنگ نام نهادندی".

و شیطان بن رجیم را بیتی روایت است که گوید:

آن کس که مرا روح و روان بود جنتی بود  

 آن کس که دستم بگرفت و پا به پا برد جنتی بود

و شاید فضولان ایراد گیرند که این بیت را نه وزن است و نه قافیه. و جواب ما این باشد که شیطان را اشعار بس آوانگارد باشد و عروض را در آن جایی نباشد.

و شیخ را در سیاست دستی دراز بود. احمد بن ریپر (خاتم القاتلین) به عربده (او را عربده دیفالت مود بودی) روایت کند که :"شیخ ما را در تنبان سیمی بس دراز بود و اصحاب در کیف و چون آن مبهوت. سی شبانه روز سر سیم را دنبال نمودیم تا به میکروفنی در ولایت رسیدیم. در آنجا پیری منور دیدیم که دستی داشت و دستی نداشت (یعنی یه جورایی داشت و نداشت) و او در آن میکروفن فوت کردی و صحبت نمودی و دستورها بدادی. و او مولا علی (خ) علیه السلام بود. و اصحاب در تنوّر چهره او از خود بیخود شدندی و کف کردندی و سینه ها و سرهای خود بر در و دیوار کوبیدندی تا اینکه حضرت بر ما پشت بنمود و پروژکتوری از نشیمنگاه مبارکش هویدا گشت. و باز اصحاب همینجور کف کردندی و سرو دست شکستندی (اصحاب را تفریحات سالم بسیار کم بودی).

و گویند در مصرف اسلام بسیار گشاده دست بود و فتنه را دوست نداشت، اصلا. روزی یکی از اصحاب او را گفت :" ای مولای ما، چگونه باشد که تو هرکه را در قدرت باشد مجیز گویی و تا پایین افتد با مادر و خواهر او روابط دوستانه برقرار کنی؟" شیخ لختی بیندیشید و سپس بخفت.

و گفت: ما در کشور همسایه اسلام را علم کنیم. فضولی پرسید: آنان که خود مسلمان باشند؟ گفت: همانا خفه.

و گفت: زنان را سر و سینه بیرون ریختن عامل زلزله و سونامی و پایان زمان باشد. پس دافیان را حالتی عظیم پدید آمد و از برای ظهور حضرت عدل همگی سر و سینه برهنه کردند اما حضرت عج را شرم بگرفت و نیامد.

و گفت: من و ددمنشانه (داداشم اینا) سالیان بسیار تحقیق کردیم و کسی از مموتی (شامورت الله) شایسته تر نیافتیم. و فردایش گفت که این مردک سر خوابیده ی فتنه باشد و همسر و خواهر و مادر او بسیار گوارا باشد. و او را با خواهر و مادر مردم الفتی عظیم بود.

و گفت: اسلام 70 ویتامین داشته باشد که 69 تای آن در خون لیبرال و ملحد باشد. و هزاران تن از اینان را در غزوه اوین بکشتند و پزشکان خون ایشان آزمایش کردند و صحت این ادعا تایید کردند. و باز اصحاب کف کردندی و برخی زنار ببریدندی و آنهایی که زنار بند نبودی زنار بخریدی و ببستی و پاره کردی.

هنگام مرگ او عزراییل و خداوند را سالها بود که عمر برین دنیا نبودی. و عالم هستی مدتها بود که در اکسپند خود ایمپلود نموده بودی و کسی را حضور نبودی که جان از او بستاند. از این رو هیچ کس پس از مرگ او نبودی تا خزعبلاتی در خواب بیند و باز گوید. خود شیخ گوید خواب دیدم که در عرشی نشسته با مولا سید علی و احمد، و عرش در خون شناور و تمساحی دورعرش غواص. و در دهان تمساح سر خداوند را دیدم، که گویا کفر گفته بود و به حق سر از تنش جدا نموده بودند. و خوابی بس شیرین بود و ترامادول را بس عافیت باشد برای مومنان.