۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

گزارش کاردار کمپ حضرت حجت به برادر اسی




السّلام عَلی الأمیرَ التَتلوا واللیدی جاجا، و لا تتَعَجّبوا والله میستیریوساً عظیما .

سلام برادر. شرمنده که این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود و نتوانستم جوابت را بدهم. حجت خان سلام میرسانند. گفتند که یا این جمعه تشریف میارند یا جمعه بعدی. اینجاهم این بوروکراسی دست از سر ما بر نمیدارد عزیز. همه اش این هفته برو هفته بعد بیا. اما از من بپرسی بعید میدانم به این زودی کارها ردیف بشود. مشکلات زیادی گریبان گیرمان شده. اوضاع بدجوری قاراشمیش است. از کجا برایت شروع کنم؟
عیسی خان باز با پدرش دعوایش شده. فشار می‌آورند که ازدواج کند، او قبول نمیکند. حق هم دارد به جان تو. آدمی که قرار نیست بمیرد چرا باید تا ابدیت خودش را بدبخت کند؟ پدرش هم قهر کرده و همه کارها را گذاشته و رفته جوابمان را هم نمیدهد. میگوید شما پسرم را از راه به در کردید. ولی من فکر می‌کنم اصل عصبانیتش بخاطر مریم باشد. مریم هر روز به او بابت ارث عیسی گیر میدهد. شنیدم که خدا هم گفته میخواستی دوباره شوهر نکنی، حالا که کردی دنده شوهرت نرم نجاری کند خرج پسرت را بدهد. (بین خودمان بماند برادر، به نظرم مشکوک شده که عیسی پسر یوسف نجار باشد ولی از رودربایستی جرات نمیکند آزمایش دی ان ای بگیرد. آخر اگر معلوم شود که عیسی پسرش نیست جواب پاپ را کی بدهد؟ یک میلیارد مسیحی باید بروند غاز بچرانند). عیسی هم که هر شب میرود به این کافه های مبتذل، یک دختر زیبا را پیدا می‌کند، برایش آب را تبدیل به شراب می‌کند؛ دختره جو گیر میشود و عیسی هم میآوردش خانه و به اذن خدا بر زمین میکوبد. اصن یه وضی.
از این طرف چند ماه است حقوق و مزایای بچه ها عقب افتاده. (به جان خودم 3 ماه است مرخصی نرفته ام.) هی به این موسی گفتیم ترتیب قارون را نده، اسپانسرمان میشود، به دردمان می‌خورد. گوش نداد که. دریغ از یک ارزن رافت اسلامی از جانب موسی. گفت اسپانسر با من. الان هم رفته مصر باباهه را تیغ بزند ولی باباهه گفته چه رویی داری تو. هنوز داریم از خیابان قورباغه جمع میکنیم. موسی هم دارد برمی‌گردد ولی آنطرف دریای سرخ گیر کرده. هی عصایش را به آب میزند که باز شود و او عبور کند، ولی کو خدا؟ خدا که ما را بایکوت کرده و به بیضه اسلامش هم نیست، آب هم که بی خدا باز نمی‌شود. الان که این نامه را مینویسم موسی مثل اسکل ها آنطرف دریا نشسته و هر 5 دقیقه عصایش را در آب میکوبد. ملت هم فکر میکنند دیوانه است، هی بهش پول میدهند. اسپانسرمان شوخی شوخی دارد ردیف میشود.
از آن طرف حجت خان هر روز برای تصمیم گیری در زمینه لشکر کشی هنگام ظهور جلسه میگذارند. باید نظراتی که رد و بدل میشود را بشنوی. جر واجر می‌شوی از خنده. یکی از حمله با اسب و شمشیر میگوید که به نظرش ابهت بیشتری دارد. آخر پدر سگ با کدام اسب می‌خواهی از اقیانوس رد شوی؟ اسب آبی؟ بعد هم فکر کن آقا سوار اسب، حالا اسبه هی پشگل بیندازد، جفتک بزند، افت دارد خب. آن یکی از تانک و کشتی های هواپیما بر می‌گوید. انگار باقی کشورها ندارند این چیزها را. تصور کن تانک خراب شود. آقا دراز کشیده باشد زیر تانک برای تعمیر، روغنی و دودی. آبروریزی. تازه کار باید برق آسا تمام شود. با این چیزها کار خیلی طول می‌کشد. همین مانده حضرت حجت درگیر جنگ چندساله با دشمن بشوند؛ محبوبیت شان کاسته می‌شود، اوضاع اقتصادی افول خواهد کرد، اوه اوه فکر کن اگر در جنگ شکست بخورند و مجبور به پذیرش آتش بس شوند چه می‌شود. می‌شویم خمینی. حالا کمی خوش تیپ تر. اینهمه آفتابه لگن 1400 سال، شام و ناهار هیچی. اصلا ابهت قضیه به فاک می‌رود. ولی نظر من رد خور ندارد. لیزر و سفینه های فضایی. جنگ ستارگان را دیدی؟ کدام کافری را میشناسی که وقتی یک سفینه فضایی با لیزر جلوی پایش شلیک کند الله اکبر نگوید و شلوارش را رنگ آمیزی نکند؟ از الان به گروه مهندسی گفته ام در زیر زمین با قابلمه و دیگ و آفتابه مشغول ساخت اولین نمونه آزمایشی هستند. چند تا از آن دختر پسرهای 13 ساله تان که در زیرزمین انرژی هسته ای کشف کرده بودند را هم بفرستی ممنونت میشوم. اگر جواب بدهد که تمام است. به حول و قوه الهی با لشکر فرا مدرن حق به‌نحوی ماتحت کفار را مورد رحمت و کرم و مسعود و باقی برو بچ قرار خواهیم داد که کفار چنان به کلام حق چنگ بزنند که هنگام اورگاسم به سینه های همسرانشان چنگ نزدند.
برایت خیلی منفی بافتم برادر. حالا بگذار کمی هم از کارهایی که درست و طبق برنامه پیش می‌رود بگویم. کمیته سرگرمیها و ارشاد پساظهور برنامه‌های مفرح و هیجان انگیز برای تمام اعضای خانواده پیش بینی کرده که به محض ظهور برای انجامشان اقدام خواهد شد. بولینگ با فیروز آبادی و باقی آقایان (آقایان نقش میله را بازی خواهند کرد). خوردن رادان با نیم من عسل. خوراندن جنتی به فیروز آبادی... حالا که فکر میکنم به نظرم این چندان چیز عجیبی نیست، خوراندن فیروز آبادی به جنتی باید دیدنی تر باشد؛ یادم بماند در جلسه بعدی مطرح کنم. دیگر اینکه، کارناوال تنفیذ مقام رهبری عالم انسانی به حجت خان توسط حوزه علمیه قم با رقص عبا و دمپایی توسط علما. آخرش هم بستن راه گوز احمد خاتمی، این پیشنهاد خود آقا بود. میخواهند ببینند چشمان این مردک تا کجا ظرفیت بیرون زدن دارد.
موفق باشی برادر. سنگر را حفظ کن دو دستی تا ما بیاییم.
پانوشت: راستی تا یادم نرفته آقا خواستند حتما سفارش کنم که برای لحظه ظهور این محمودتان را یک حمام بفرستید، بگویید ریشش را هم کمی تمیز کند، یک کت و شلوار شیک هم بپوشد. آقا عکسش را که دید دلش آشوب رفت. نقل به مضمون حرفشان این بود که: این چندش دارد زمینه ظهور ما را آماده میکند؟ صد رحمت به بوشوگ. این بابا خیلی به ایمیج ما آسیب می‌رساند. دوتا عکس از ما با هم گرفته شود فاجعه ی پابلیک ریلیشنز است. لطفا زودتر رسیدگی کن.
پانوشت 2: جعفر جنی هم گفت بهت بگویم هوووووووووو، گفت خودت میفهمی.
قربانت 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر