۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

ذکر مولانا و سیدنا محمود احمدی نژاد (فلاکت المتفکرین) شپشُ الله علی ریشهُ





آن قهرمانِ عصمت، آن شوکرانِ عفت، آن یاورِ فقیران، آن کاتبِ امیران، آن قبلة الصادقین، آن مشفقُ السارقین، آن حلقه گمشده داروین، آن قاتلِ علم و دین، آن شیرِ بیشه کلمبیا، آن وام دهنده به زامبیا، آن یارِ غارِ چاوز، آن ریشخندِ بارز، رئیس جمهور ایران بود و اقتصاد از درایتش ویران بود و زائرِ تیمارستان بود و مونوپولی دارِ امام زمان بود و لب و لوچه اش آویزان بود و واضعِ هاله نور بود و ناصحِ بلادِ دور بود و پاسخش به ناصحین بیلاخ بود و جورابش همیشه سوراخ بود و بر سر مریدانش چندین شاخ بود.
و گویند که سرگین جمع کنی بودی در سمنان، و بسیار تیمار مردم دوست بداشتی. و سرگین ها جمع کردی و بر سر راه مردم گذاشتی و چون کسی پای در آنها نهادی او از گوشه ای بیرون خزیدی و آنان را تیمار و پاچه خوردی. تا روزی که شیخ صادق محصول خور (یحتکروا عندالله) از آن راه بگذشتی و این بدیدی. پس شیخ صادق او را گفتی که تو را استعداد باشد اما امکانات نباشد و آینده ات بس عظیم بینم. پس او را با خود به اردبیل بردی و استاندار کردی و این هر دو چنان خاک اردبیل را چریدی که گوسفند در آن نریدی و طایر بر آن نپریدی.
پس چون شیخ ما لِوِل آپ گشتی شیخ صادق دست او بگرفت و به تهران بیاورد و عمارت تهران بدو داد. و شیخ ما در آن هنگام فرق سرگین از پهن ندانستی. و در عمارت تهران با شیخ علی آبادی (اسکل العلما) و شیخ غلام حسین (مجهول الامرا) و بانو رجبی (وزوز العرفا) آشنا گشتی و آنان را به مریدی پذیرفتی.
و گویند که روزی داشتی در عمارت یه قل دو قل بازی کردی که پیری نورانی از آسمان زرتی در آغوش او بیفتاد و او را گفت: یا محمود، انا مولاک الاعلی، و انا کانکتد مع الحجت، و انت اسکل باوامری، و اسلامگرایی را زمان بگذشته است. جمعی علما گویند او خضر بود، اما اکثر بر این عقیدت بودند که او خضر نبودی، از آنرو که ریش نداشتی و پوز داشتی. و او شیخ اسفندیار (باب الحجة زنگ دوم دست راست) بودی و شیخ ما را از هیبت او چنان جو بگرفتی که با او ییهو فامیل گشتی و مرید او گشتی به تعجیل.
و چون ریاست شیخ محمد (خاتم المصلحین) بر ملک را پایان افتاد، شیوخ جمع گشتی و شیخ ما نامزد نمودی. و کمپین او بر شپش و کثیفی استوار بودی. و هرجا نوبت تصاویر انتخاباتی رسیدی او رفتی و دو ساعتی در سرگین و گِل خرغلت زدی و بیامدی تا محرومین را همدردی برانگیختی. و در مصاحبات حرفهای خفن زدی که کف از ملت ببریدی. و جوانان را چشم و چراغ و گوگولی مگولی خواندی و لباسشان را آف لیمیت دانستی. و مشکل اقتصاد خواندی.
و چون به ریاست رسیدی اول کار او نابودی مشکل اقتصاد بودی. پس برنامه و بودجه تعطیل کردی و تولید کننده ورشکست کردی و واردات آزاد کردی. و بدینگونه اقتصاد از ملک رخت بستی و مشکل آن برای همیشه حل گشتی، که تا چیزی نباشد از آن مشکلی برنخیزد.
و در پیشگویی سرآمد زمان خود بودی. و گفتی: ما را بیش از دو تحریم نتوانند، و شد. و گفتی ما را بیش از چهار تحریم نتوانند، و شد. و گفتی اوباما انتخاب نشود، و شد، و گفتی آمریکا نابود شود و اسرائیل نابود شود، و نشد. و گویند نوستراداموس از غصه در قبر بندری زدی و هی سر و سینه لرزانیدی، و او باز از رو نرفتی و هی پیش گویی کردی.
پس چون کارش بالا بگرفت، مولایش اسفندیار روزی او را به دریا خواند، و بر روی آب قدم همی زد و شیخنا را ازین حالت عجب بود. پس اسفندیار آب گل آلوده کرد و شیخ ما را گفت: در آن همی چه بینی؟ و شیخ گفت: هیچ نبینم. و مولایش او را بگفت: اگزکتلی. چون شلم شوربا شود و ممه را لولو به یغما برد، ما نیز توانیم ملک به غنیمت بریم و پوز سید علی (اسفل الشُعرا) بر خاک مالیم. پس چون شیخنا خواستی نیت پیاده کند سید علی (گِردُهُ الله سرداره) بوم غلطانی از برای شیخ ما پرتاب کردی که آن را سرلشکر خواندی، و آن بوم غلطان میر ما و پیر ما و ... ما همه با هم زیر گرفتی و ریغ در بیاوردی.
و گویند که در جیب کتش طوماری داشت از اسماء مفسدان اقتصاد و مشرکان ام الفساد. و در هر خطبه این لیست بیرون آوردی و دو دور گرد سر خود گردانیدی و صلوات فرستادی و بر آن فوت کردی و دوباره در جیب گذاشتی. والله اعلم بقصده.
و او را روایت تمام نشود که در 8 سال بقدر 800 سال ور زدی و هرجا دوربین بدیدی با دماغ وسط آن پریدی.
و گفت: مُلک را نفوس دو برابر باید. و امر کرد در نماز جمعه هر بلد قرص وایگرا توزیع کردندی از برای خلق به رایگان. و ملت را حالی به حولی شدی و اورجی برقرار کردندی و فساد از چارت بیرون زدی.
و گفت: انرژی هسته ای بر سر سفره خلق برم، و پیش از آن نفط برده بودی و خلایق کثیر مسموم رفته بودندی. پس اورانیوم بر سر سفره خلایق بردی و مردمان همه بسوختندی و سرطان بگرفتندی و بمردندی.
و گفت: هر خانواده گاوی دهیم. و شمردند و در آن بلاد به قدر انفاس گاو نبودی. پس مابقی را خر بدادی.
وگفت: ایران را هوموسکشوال نباشد. و نیمی از ملایان قم ازین سخن ملول گشتند و خروج کردند، و یک چهارم دیگر دخول. (یک چهارم هم انسانهای شریف و مهربان و متقی و متعهدی بودند. خوبه؟!)
پس گویند چون او را هنگام فراغ بیامد، نرفتی و عزراییل را بهتان زدی و ریشخند کردی و عکس ناموس نشان دادی. پس عزراییل دو فرشته ستبر بیاوردی و او را تا خوردی تپاندی و سرگین و دفوعات یکی کردی . و هیچکس را توان خواب دیدنش نبودی که او را پارازیت اندازی بسیار قوی بودی.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر