ظاهرا باز گروهی از عزیزان را برای جوک خمینی و جوکهای مذهبی بازداشت کرده اند. این مطلب را در همین راستا تقدیم حضرتشان میکنیم. باشد که نپسندند.
روزی حضرت و مریدان بر سر راه بنشسته و زنجیر همی چرخانیدند. مریدی حضرت را فرمود: یه قصه برامون بگو! پس حضرت پس از لختی درنگ و اهم اهم فرمود:
هنگامی که جدم پیامبر بن اسلام جان به جان آفرین تسلیم کرد، خر ایشان با نعره خود را در چاه انداختند. وقتی علت را جویا شدند خر از ته چاه فرمود: همانا من عفیر، پادشاه خران بودم و جدم نیز خر حضرت آدم بودی. من همانم که پیامبر درباره ام فرمود: "هذا عفیر، و هُوَ الاُلاغً الکبیر، من کنتم مولاه، فهذا العفیر مولاه، و لا دیفرِنس بیتویننا".* پس ناگهان دوربین روی صورت حاضران برفتی و آهنگ کلیشه ای "دام دام داااااام" پخش شدی، سپس یکی از صحابه عفیر را پرسید: آیا راست باشد که حضرت مصطفی در کودکی علی را در رختخواب خود خوابانیدی دست بر سینه و لبان او کشیدی؟ عفیر فرمود: آری ولی مهمتر از آن دستی بود که بر جاهای دیگرش کشیدی.
پس صحابه ای دیگر پرسید: آیا این نیز راست باشد که هنگام اسلام آوردن علی پیامبر زبان در حلق او فرو بکردی؟ عفیر پاسخ داد: آری، اما مهمتر از آن انگشتی بودی که همزمان در جای دیگرش فرو نمودی.
صحابه ای در این میان گفت: آری من خود آنجا بودم و صحنه بسیار اروتیک بود و حالها برفت.
پس صحابه ای دیگر پرسید: همانا خران را لایف اکسپکتنسی 30-40 سال باشد. پس تو اولین خر حضرتش نباشی. آیا خر پیشین حضرت نیز شجره نامه و رزومه ای چون تو داشتی؟
عفیر فرمود: آری. ایشان نوه ی خر حضرت میتی کمون، مامور مخصوص حاکم بزرگ بودی. صحابه دیگر پرسید: چرا به داخل چاه بپریدی؟
عفیر فرمود: ای پفیوزان اول مرا بیرون آورید تا شما را پاسخ دهم.
صحابه فرمودند: زکی!
عفیر ناچار فرمود: والله من داشتمی برای مسابقات پاتیناژ بین النهرین تمرین کردمی. پایم لیز بخورد و در چاه فرود آمدم. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم.
پس صحابه عفیر (ع) را از چاه بیرون آوردندی و چون کمرش بشکسته بود، او را به دباغی فرستادندی و از پوست او دمبک درست کردندی.
*تفاوتی بین ما نباشد.
هنگامی که جدم پیامبر بن اسلام جان به جان آفرین تسلیم کرد، خر ایشان با نعره خود را در چاه انداختند. وقتی علت را جویا شدند خر از ته چاه فرمود: همانا من عفیر، پادشاه خران بودم و جدم نیز خر حضرت آدم بودی. من همانم که پیامبر درباره ام فرمود: "هذا عفیر، و هُوَ الاُلاغً الکبیر، من کنتم مولاه، فهذا العفیر مولاه، و لا دیفرِنس بیتویننا".* پس ناگهان دوربین روی صورت حاضران برفتی و آهنگ کلیشه ای "دام دام داااااام" پخش شدی، سپس یکی از صحابه عفیر را پرسید: آیا راست باشد که حضرت مصطفی در کودکی علی را در رختخواب خود خوابانیدی دست بر سینه و لبان او کشیدی؟ عفیر فرمود: آری ولی مهمتر از آن دستی بود که بر جاهای دیگرش کشیدی.
پس صحابه ای دیگر پرسید: آیا این نیز راست باشد که هنگام اسلام آوردن علی پیامبر زبان در حلق او فرو بکردی؟ عفیر پاسخ داد: آری، اما مهمتر از آن انگشتی بودی که همزمان در جای دیگرش فرو نمودی.
صحابه ای در این میان گفت: آری من خود آنجا بودم و صحنه بسیار اروتیک بود و حالها برفت.
پس صحابه ای دیگر پرسید: همانا خران را لایف اکسپکتنسی 30-40 سال باشد. پس تو اولین خر حضرتش نباشی. آیا خر پیشین حضرت نیز شجره نامه و رزومه ای چون تو داشتی؟
عفیر فرمود: آری. ایشان نوه ی خر حضرت میتی کمون، مامور مخصوص حاکم بزرگ بودی. صحابه دیگر پرسید: چرا به داخل چاه بپریدی؟
عفیر فرمود: ای پفیوزان اول مرا بیرون آورید تا شما را پاسخ دهم.
صحابه فرمودند: زکی!
عفیر ناچار فرمود: والله من داشتمی برای مسابقات پاتیناژ بین النهرین تمرین کردمی. پایم لیز بخورد و در چاه فرود آمدم. هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم.
پس صحابه عفیر (ع) را از چاه بیرون آوردندی و چون کمرش بشکسته بود، او را به دباغی فرستادندی و از پوست او دمبک درست کردندی.
*تفاوتی بین ما نباشد.